وبلاگ مهرداد شمشیربندی

کم دانِ ترفندساز

هنگامی که آدم چیزی را کم می داند می کوشد آن چیز را در راستای نادانی خودش تفسیر کند. 

اول دبستان را که خواندم رفتم سراغ روزنامه ها و کتاب‌هایی که دور و برم ریخته بود. آن روزها، یعنی آغازین سالهای دهه ی شصت، بیشتر مردهای خانواده روزنامه می خریدند تا از اخبار جنگ و سیاست آگاه شوند. کیهان و اطلاعات گزینه های روی پیشخوان بود؛ هردو بزرگ بود و سیاه و سفید. چند روزنامه ی دیگر یا خواننده نداشت یا به شهر ما نمی آمد. روزنامه خوان ها روزنامه را با احترام تا می کردند؛ زیر بغل می گذاشتند و در تنهاییِ بی لبخند خود می خواندند. یادم است در کودکی شیفته ی کیهان بچه ها بودم. سه شنبه ها، حتا در زمستان های سرد، برای خریدنش در کوچه های یخ زده ی کبود، از خانه تا روزنامه فروشی می دویدم.

در آن سالها، کتاب و روزنامه خوانی من برای خودش داستانی بود. هر واژه را که نمی فهمیدم یا تفسیرش می کردم یا خیال می کردم دچار اشتباه چاپی شده. به قول معروف کار من شده بود اجتهاد در مقابل نص.

برای نمونه نخستین بار که نام گلی توکلی را روی جلد کتابی دیدم چون با واژه ی توکل ناآشنا بودم مدتها پنداربافی کردم و سرانجام به این‌نتیجه رسیدم که نویسنده ی این کتاب، گلی خانمی بوده که از بس خوب و گل بوده نام خانوادگی اش را گذاشته اند: تو گلی. یعنی شما گل هستید! سرکش توکلی هم در چاپخانه گرفتار اشتباه چاپی شده و افتاده است.

یک بار دیگر هم در روزنامه، سروده ای دیدم از شهریار. بالای شعر نوشته بود: "به خواهرم" و کمی آنسوتر "بهجت تبریزی". من که نه می دانستم بهجت یعنی چی و نه اینکه بهجت نام خانوادگی شهریار است همه را دنبال هم خواندم: به خواهرم بهجت تبریزی.

بعد کلی ریختم و پاشیدم و به خودم فشار آوردم که این جمله یعنی چی؟ چرا اینقدر بی معنا است؟ درستش حتما این است: به خواهرم، به حجت تبریزی... ولی نه، حجت که اسم زن نیست. اینجا دو تا اشتباه چاپی رخ داده. اصلش این بوده: "به برادرم، به حجت تبریزی". چقدر خوب شد که درستش کردم.

مورد دیگری که به یاد دارم ترکیب "اولیای دم" است. این ترکیب (به معنای صاحبان‌ خون و خونخواهان) در صفحه ی حوادث روزنامه ها، زیاد به کار می رفت، به ویژه پس از آن، واژه ی "در" را به کار می بردند. برای مثال می نوشتند: "اولیای دم در دادگاه تقاضای قصاص کردند". من هرچه می کردم نمی فهمیدم این جمله یعنی چی. غرور و تنبلی ام هم نمی گذاشت از بزرگترها بپرسم. هرچه بود تازگی ها کلاس اول دبستان را تمام کرده بودم و یکی از باسوادهای مملکت بودم! پس، معمای متن را پس از ریز شدن در عکس و نوشته اینگونه رمزگشایی کردم: "اولیای دمِ در" کسانی اند که پایینِ دادگاه، دمِ در، می نشینند و رو به قاضی دادخواهی می کنند!

بدین ترتیب، مشکل از پیش راه برداشته می شد و جهل ردای دانش می پوشید.

امروز هم هنگامی که چیزی را درنمی یابم کوشش می کنم تفسیر ژرف و موشکافانه ای از آن به دست دهم تا دوستان استفاده کنند! دنیا را چه دیدید؟ شاید چهل سال بعد (به شرط حیات) یادداشتی بر تفسیرهای این روزهایم نوشتم.

  • مهرداد شمشیربندی

خاطرات

روزنامه خوانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی