وبلاگ مهرداد شمشیربندی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیلی نقد (گفت و گو با احمد طالبی نژاد)» ثبت شده است

سیلی نقد (گفت و گو با احمد طالبی نژاد) منتشر شد

 

این کتاب گفت و گویی است با احمد طالبی نژاد، منتقد نامدار سینما، درباره ی ماهیت نقد سینمایی، تاریخ شفاهی نقد سینمایی در ایران، زندگی سینمایی، ادبی و رسانه ای مصاحبه شونده و بسیاری گفته ها و ناگفته های دیگر. این گفت و گوی 417 صفحه ای را مهرداد شمشیربندی از سال 1393 تا 1397 با احمد طالبی نژاد پی گرفته. نخستین چاپ کتاب «سیلی نقد» در سال 1398 به وسیله ی انتشارات روزنه منتشر شده است. 

سیلی نقد (گفت و گو با احمد طالبی نژاد) ـ بخش سوم: سینمای کمدی

گفتنی: به تازگی با احمد طالبی نژاد، منتقد نامدار سینما، گفت و گویی درازدامن کرده ام که نه همه اش ولی بیشتر آن گرداگرد نقد و نقدنویسی و منتقدان سینمایی می چرخد. نام کتاب تا کنون «سیلی نقد» است و امیدوارم در آینده ی نزدیک به چاپ برسد. اینک بخش کوتاهی از آن گفت و گو:

 

 

مهرداد شمشیربندی: به نظر شما دراین سالها سینمای کمدی ما بیشتر توانسته حرف جامعه را بازگو کند یا تراژدی های ما؟

 

 

 

 

 

احمد طالبی نژاد: نمی شود گفت کدام بیشتر. نمونه‌های خوب هر ساختاری چه ملودرام چه تراژدی، خوب است، نمونه‌های بدش هم بد است. واقعیت این است که سینمای اجتماعی ما از همان اواخر دهه ی چهل که شکل گرفت و نهادینه شد، وجه ممیزه اش این بود که رؤیا فروشی در آن به حداقل رسید. در فیلمفارسی شما هرچه می دیدید، رؤیا بود اما در فیلمهای اجتماعی، از وجه رؤیاپردازانه کاسته شد و الان یکی از اتهاماتی که بعضی از فیلمسازان و تهیه کننده ها به ما منتقدان می‌زنند این است که شما باعث شدید سینمای بعد از انقلاب به سمتی برود که از رؤیا دور شود و به همین دلیل با توده ی مردم نمی‌تواند ارتباط برقرار کند. مثلا «مسعود جعفری جوزانی» در گفت و گویی دوستانه، همین اتهام را به ما زد و در دفاع از حرف خود به این نکته اشاره کرد که حتا در سینمای روشنفکرانه ی اروپا و آمریکا  هم رویا وجود دارد. البته من هم پاسخش را دادم و گفتم اگر هم حرفت درست باشد، خود تو از جمله نخستین سینماگرانی بودی که در آثار اولیه ات واقعیت های محض را مطرح می کردی. در کجای فیلم «جاده های سرد» که هنوز هم یکی از بهترین های سینمای پس از انقلاب است، رویا وجود دارد؟ البته من این حرف «جوزانی» را تا حدودی قبول دارم چون معتقدم که جامعه ی ما یکدست و یک جور نیست که بگوییم فیلم اجتماعی بسازیم، همه هم بروند آن را ببینند. ممکن است کسی باشد که بخواهد شب تعطیل، فیلمی ببیند و بخندد و در رؤیا غرق شود. چه اشکالی دارد؟ به همین دلیل «گنج قارون» هنوز پربیننده ترین فیلمی است که از شبکه‌های ماهواره ای پخش می شود. چون درآن رؤیا فروشی وجود دارد. جامعه ی ما متأسفانه جامعه‌ای است که هنوز چند ملیون بی سواد دارد و این با وجودی که ما یک دستگاه خیلی گردن کلفت به نام «نهضت سواد آموزی» داریم، فاجعه است. این دستگاه در اول انقلاب قرار بود ظرف ده، پانزده سال بی‌سوادی را در «ایران» ریشه‌کن کند که هنوز بعد از گذشت چهل سال نتوانسته. در چنین جامعه‌ای من بدم نمی‌آید که وقتی یک فیلم جدی اجتماعی می بینیم، کمی هم رؤیا درش باشد؛ کمی هم احساس و عاطفه درش باشد. می دانید! یکی از خصلت های ما، افراط و تفریط است. به محض اینکه یک جریان اجتماعی وارد سینِما می‌شود، همه به آن سمت گرایش پیدا می کنند. در حالیکه در کنارش می‌شود گرایش های دیگری هم باشد، از جمله گرایش فیلمفارسی.

 

 

 اما در مورد اینکه کمدی تأثیرش بیشتر بوده یا تراژدی، ببینید! کمدی در سینمای «ایران»، بد تعبیر شده. چون مقوله ی خنده در فرهنگ ما مقوله ای پیچیده و چند بُعدی شده. شما اصلاً نمی دانید که خندیدن خوب است یا بد! من همین چند روز پیش در جایی صحبت می کردم و می گفتم در فرهنگ ما تناقض های بزرگی راجع به خنده وجود دارد. «ناصرخسرو» می گوید "خنده از بی‌خردی خیزد، چون خندم؟ / که گرفته ست خرد سخت گریبانم" از آن طرف می گویند "بخند تا دنیا به رویت بخندد!" یا می‌گویند "خنده بر هر درد بی درمان دواست". بالاخره کدام یک از اینها را باید قبول کنیم؟!

 

 

 

 

 

مهرداد شمشیربندی: ببخشید که حرفتان را قطع می کنم... می‌پذیرم که مقوله ی خنده در جامعه ی ما دچار بدفهمی است. متأسفانه مردم ما وقتی تو را غمگین و اخمو می بینند، بیشتر رویت حساب می‌کنند و بیشتر بهت احترام می‌گذارند تا خندان و شادان. اگر شاد و خوش روحیه باشی، فکر می‌کنند مشنگ و جلف و سبکسر و پر رویی ... نکته ی مهم تر این که آنان غصه های تو را به رسمیت می شناسند و با آن همدلی و همراهی می کنند ولی شادی هایت را اضافی و مازاد بر زندگی ات می شمارند! در سوگواری بیشتر کمکت می کنند تا در جشن. همین پسند عمومی متأسفانه گاه حرفها و آثار بزرگان ما را هم دستکاری می‌کند تا آن را به شکل دلخواه خودش درآورد. گفته های بزرگان را تحریف می‌کند تا عقاید خودش را اثبات کند (در ضمن هیچ دلیلی وجود ندارد که حرفهای بزرگان، تمامش درست باشد). پس اگر در یک طرف سوء تفاهم هست، در سوی دیگر، سوء‌ استفاده دیده می شود، مثل همین چیزی که به «ناصر خسرو» نسبت می‌دهند و من تا به حال از خیلی‌ها شنیده ام. این قصیده را «ناصر خسرو» موقعی گفته که پانزده سال از تبعید خودخواسته اش در «یمگان» گذشته بوده و دوری از بوم زاد، حسابی او را آشفته و فرسوده کرده بوده. در مطلع قصیده می گوید: "پانزده سال برآمد که به یمگانم/ چون و از بهر چه؟ زیرا که به زندانم". در دنباله ی شعر می‌گوید "خنده از بی خردان خیزد ..." و نمی‌گوید "از بی‌خردی خیزد." خب می‌دانیم که هنرمندان تحت تأثیر حالشان در لحظه‌ قرار دارند و خلق می کنند. بعد هم موضوع های انسانی را اصولاً نمی‌توان "مطلق" کرد. مثلاً «سعدی» یک جا می‌گوید "تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است" و جای دیگر می گوید "پسر نوح با بدان بنشست/ خاندان نبوتش گم شد/ سگ اصحاب کهف روزی چند/ پی نیکان گرفت و مردم شد". اینجا «سعدی» تأثیر تربیت را نسبی دانسته. بر آدم اهل اثر می‌کند و بر آدم نا اهل اثر نمی کند. خنده هم اینطوری است. جایی عمل بی خردان است و جایی دیگر بر هر درد بی درمان دوا است.

 

 

 

 

 

احمد طالبی نژاد: بله این تناقض ها هست و به همین دلیل هم فرهنگ ما پر از تناقض است. به هر حال سینمای کمدی ما هرگز آن طور که باید و شاید جدی گرفته نشده است. مثلا فیلم ماندگار «اجاره نشین ها» ی «مهرجویی» که اتفاقا بسیار هم تفسیر و تاویل پذیر است، به اندازه ی «هامون» جدی گرفته نمی شود. در حالی که موضوع آن فراگیر تر از «هامون» است. اما به هر حال در سالهای قبل و بعد از انقلاب، سینمای ما تعداد کمی فیلم کمدی داشته‌ که توانسته اند تا حدودی مسایل اجتماعی را به شکل عمیق تری نگاه کنند، نمونه‌اش «اجاره نشین ها» است که هنوز فکر می کنم یکی از بهترین کمدی های تاریخ سینمای ایران است، یا تا حدودی «ای ایران» ِ «ناصر تقوایی» و بعضی ازکارهایی که جوانها در سالهای اخیر ساخته اند. شما می بینید که «اجاره نشین ها» دارد از یک جامعه ی تمثیلی حرف می زند. جامعه‌ای که مردمش این قدر با خودشان درگیرند و آنقدر در دنیای خودشان اسیرند و گرفتار دشمنی با همدیگرند که سیل می‌آید و همه را می‌برد، ولی آنها نمی فهمند. البته تعابیر سیاسی هم می‌شود کرد که من وارد آن نمی شوم. ولی این اولین فیلم کمدی است که به نظر من توانسته تصویر کاملاً واقعی از جامعه ی پس از انقلاب به ما بدهد. آن هم در اواسط دهه ی 60 که هنوز خیلی از اتفاقاتی که الان افتاده، نیفتاده بود.

 

 

 

 

 

مهرداد شمشیربندی: قبل از انقلاب چطور؟

 

 

 

 

 

احمد طالبی نژاد: قبل از انقلاب، نمونه ی بارزش مجموعه ی «صمد» است. گرچه روستا و روستاییانی که در آن فیلمها می بینیم، چندان مشابه واقعیت نیستند. یعنی زمانی که آن فیلمها ساخته می شد، دیگر کسی پیراهن یقه حسنی و جلیقه و کلاه نمدی و تنبان پاچه گشاد پارچه ی دبیت نمی پوشید (من خودم بچه ی روستا هستم) ولی آن تیپهایی که ساخته بود به نوعی بیانگر خصلت های جامعه ی بسته ی روستایی بودند که به نظرم گاهی نسبت به واقعیت هایی که در روستا بود، لحن تند انتقادی داشتند. به خصوص مساله ی مهاجرت در دو فیلم آخر مجموعه ی صمد یعنی «صمد به شهر می‌رود» و «صمد در به در می‌شود» که در آنها به شکل تندی ماجرای خالی شدن روستاها و مهاجرت به شهرها مطرح شده بود. نمونه ی دیگر که تلویزیونی است «دایی جان ناپلئون» است که برخی از درخشان ترین واقعیت های جامعه ی «ایران» را در عصر «پهلوی اول» می‌شود در این فیلم دید. «محمد متوسلانی» فیلمی ساخت به نام «سازش» که یک کمدی سیاه خیلی ارزشمند بود و از فساد اخلاقی و اداری و زد و بند در انتخابات و این جور مسایل پرده بر می داشت.

 

 

 

 

 

مهرداد شمشیربندی: «نصرت کریمی»؟

 

 

 

 

 

احمد طالبی نژاد: بله، «نصرت کریمی» خیلی به گردن سینمای کمدی ما حق دارد، از «درشکه چی» که عده‌ای آن فیلم را اولین فیلم نئورآلیستی سینمای ایران می دانند تا «محلل» و «تخت خواب سه نفره» و «خانه خراب» و حتا «حکیم باشی» و «عیالوار» که البته ساخته ی «پرویز نوری» است و «کریمی» درش بازی می کرد، او به نقد رفتارهای سنتی و اخلاق سنتی می پردازد. متأسفانه ایشان بعد از انقلاب مغضوب واقع شد و نتوانست کارش را ادامه دهد. آثار او بیشتر به کمدی های خوب ایتالیایی نزدیکند. به هرحال در زمینه ی کمدی ما نمونه هایی داشتیم که قبل از انقلاب توانستند به واقعیت های جامعه تلنگری بزنند.

 

 

 

 

 

مهرداد شمشیربندی: نظرتان راجع به «راز درخت سنجد» («جلال مقدم»)، «یک چمدان سکس» («محمد متوسلانی») و کلاً کمدی هایی که «مسعود اسداللهی» نوشته چیست؟

 

 

 

 

 

احمد طالبی نژاد: «جلال مقدم» همه جور فیلمی ساخته است. در زمینه ی کمدی هم فیلمهای «سه دیوانه» با حضور تیم سه نفره ی «گرشا»، «متوسلانی» و «سپهر نیا» و همین «راز درخت سنجد» را ساخت که کم و بیش حال و هوای روشنفکرانه داشتند. در مورد «اسدالهی» هم باید گفت فیلمهای او ملودرام هایی بودند با لحن طنزآلود؛ به نظرم کمدی به مفهومی که می شناسیم نبودند. مثلا «بابا خالدار»، «علی کنکوری» و «یک چمدان سکس»، کمدی محض نبودند. در آن سالها اغلب فیلمها با این رویکرد ساخته می شدند که در وهله ی نخست، مخاطب را سرگرم کنند و بعد اگر حرف حسابی هم وجود دارد، لابه لای این سرگرمی، مطرح شود. حتا بخش هایی از فیلم «رضا موتوری»ِ «کیمیایی» هم همین حال و هوا را دارد.

 

 

 

سیلی نقد (گفت و گو با احمد طالبی نژاد) ـ بخش دوم: شمیم بهار

 

گفتنی: به تازگی با احمد طالبی نژاد، منتقد نامدار سینما، گفت و گویی درازدامن کرده ام که نه همه اش ولی بیشتر گرداگرد نقد و نقدنویسی و منتقدان سینمایی می چرخد. نام کتاب تا کنون «سیلی نقد» است و امیدوارم در آینده ی نزدیک به چاپ برسد. اینک بخش کوتاهی از آن گفت و گو:

 

 

 

 

 

 

 

 

مهرداد شمشیربندی: در تاریخ نقد نویسی ایران، «شمیم بهار» منتقدی است که شاید ده نقد بیشتر در کارنامه اش نداشته باشد. اما بسیار مطرح است و از نظر بعضی، بزرگ ترین نقدنویس تاریخ ایران است. به نظر شما چرا در مورد «شمیم بهار»  چنین نظری وجود دارد؟

 

 

 

 

 

احمد طالبی نژاد: راستش من نقدهای «شمیم بهار» را بیشتر بعد از انقلاب خوانده ام؛ زیاد هم نیستند. خب در بزرگی او هیچ تردیدی نیست، ولی  نقدهای «خشت و آینه» و «خانه سیاه است» را که خواندم به این نتیجه رسیدم که او ظاهراً خُرده حسابهایی با «ابراهیم گلستان» داشته و در این دو نقد با او تسویه حساب کرده است. از او بعید بود. با اینکه می دانستم آدم بسیار با سوادی بوده. در اینکه آدم بزرگ و تاثیرگذاری بوده، هیچ شکی نیست و بعضی ها افتخار خود می دانند که در کلاس های او حضور داشته اند، مثل آقای «تربیت» یا «بهزاد رحیمیان». منتها بعد از انقلاب خودش را خانه نشین کرد. شاید هم حق داشت. به هر حال بنا بر عواملی از جمله مشکل عقیدتی که لازم نیست ذکرش کنم، به کار ادامه نداد و در نتیجه امروز خیلی از جوانان، حتا آنها که می نویسند، او را نمی شناسند و شاید از او هیچ چیز نخوانده باشند. به نظر من این گوشه نشینی یا کناره گیری، فضیلت نیست. اگر انسان سواد و دانشی دارد تا حد امکان، باید در اختیار دیگران بگذارد. مگر «بیضایی» همین وضعیت را نداشت؟ «بیضایی» هم در سالهای بعد از انقلاب همین مشکل عقیدتی و موقعیت «شمیم بهار» را داشت، ولی پایداری کرد و ادامه داد و الان «بیضایی» در فرهنگ ما حضور دارد. به نظر من «شمیم بهار» خودش را مقطوع النسل کرد.

 

 

 

 

 

مهرداد شمشیربندی: نام واقعی اش «شمیم بهار» بود؟

 

 

 

 

 

احمد طالبی نژاد: تا آن جا که می دانم، اسم واقعی «شمیم بهار»، همین است به اضافه ی پسوند «گیلانی». یعنی «شمیم بهار گیلانی». البته به نظر می رسد این یک اسم مستعار است ولی یکی از نزدیکانش، تاکید کرد که مستعار نیست. می دانید که بهایی ها اسم کوچکشان را اغلب از میان صفات، اسمهای معنا و واژه های غیر متعارف انتخاب می کنند. مثل پرتو، امید، شیدا و ...

 

 

شمیم به معنای عطر و بوی خوش است.

 

 

 

 

 

مهرداد شمشیربندی: فکر می کنید دلیل این همه شهرتش چیست؟

 

 

 

 

 

احمد طالبی نژاد: پشت نوشته هایش استدلال بود. یک چیزی که من در نقد دوست دارم و مثلاً در نقدهای «نورایی» عمدتا هست، استدلال است. یعنی اگر مثلا می گوید این فیلم خوب نیست یا فیلم خوبی است، این را با استدلال ثابت می کند، نه از سر غریزه و احساس و عاطفه. البته نقد احساسی هم می توان نوشت و هیچ اشکالی هم ندارد و اسمش نقد ژورنالیستی است و کارکردش هم این است که مردم تحریک می شوند بروند و فیلم را ببینند یا نبینند. اما وقتی شما قرار است مثل «شمیم بهار» (که معمولا در مورد شاهکارها می نوشت) راجع به شاهکارها نقد بنویسید، عملا باید قدرت استدلال داشته باشید. یعنی باید در واقع جزء به جزء آنچه را که در فیلم وجود دارد (مثل زیبایی شناسی، زبان، بیان، شخصیت‌ها و ...) با استدلال تشریح کنید و نشان بدهید که خوب است یا بد است؛ در آمده یا درنیامده. البته مقلدهای «بهار» این ویژگی را نداشتند. یکیش همین «خسرو دهقان»! «خسرو» همیشه به عنوان مرجع تقلیدش از «شمیم بهار» یاد می کند، من هم با او رفیقم و به عنوان یک آدم بامزه دوستش دارم، ولی ای کاش در نوشته‌های «خسرو» ذره ای استدلال و تحلیل وجود داشت! البته یکبار در نقد فیلم «خاک» «کیمیایی» سعی کرده بود، به شیوه ی تحلیلی بنویسد. در اوایل انقلاب نشریه ای به نام «دفترهای سینما» (که ترجمه ی «کایه دو سینِما» است) چاپ می شد که «بهزاد رحیمیان»، «خسرو دهقان» و «بهروز تورانی» منتشر می کردند. «خسرو» در آن نشریه نقد مفصلی بر فیلم «خاک» نوشته است و برای اولین بار خواسته تحلیلی برخورد کند. او تک تک پلان های فیلم را تشریح کرده. یعنی وقتی شما این نقد را می خوانید، مانند آن است که کسی تمام فیلم را با ذکر جزییات برایت تعریف می کند. اما این نوشته ی مفصل در همین حد باقی می ماند و اصلا نقد فیلم نیست. تشریح جزء به جزء فیلم است. وقتی شما فیلمی را نقد می کنی، در عین حال موضع و دیدگاه خودت را هم در قبال آن فیلم باید بیاوری. نمی شود خنثی باشی.

 

 

 

 

 

بخشی از کتاب در دست چاپ «سیلی نقد».

 

 

 

سیلی نقد (گفت و گو با احمد طالبی نژاد) ـ بخش یکم: دشواری منتقد بودن

 

گفتنی: به تازگی با احمد طالبی نژاد، منتقد نامدار سینما، گفت و گویی درازدامن کرده ام که نه همه اش ولی بیشتر آن گرداگرد نقد و نقدنویسی و منتقدان سینمایی می چرخد. نام کتاب تا کنون «سیلی نقد» است و امیدوارم در آینده ی نزدیک به چاپ برسد. اینک بخش کوتاهی از آن گفت و گو:

 

 

 

 

 

 

 

 

 مهرداد شمشیربندی: در بعضی نوشته هایتان گفته اید که منتقد بودن در زندگی خصوصی شما بسیار تاثیر گذاشته. شما را نسبت به مسایل روزمره حساس‌، باریک بین و خرده‌گیر کرده و حتا برایتان مشکلات خانوادگی به بار آورده. فکر می‌کنید اگر منتقد نبودید، زندگی تان چه فرقی با الان داشت؟

 

 

 

 

 

 احمد طالبی‌نژاد: من اگر منتقد نبودم و برای مثال فیلمساز بودم، این‌جور سخت زندگی نمی‌کردم که همه ی پدیده‌هایی را که در مقابلم می‌بینم، نقادانه نگاه کنم. این خیلی بد است. یعنی مثلاً اگر مشکلی در خانواده پیش بیاید، من از موضعی نگاه می‌کنم که موضع منتقد است، نه موضع مثلاً هنرمند. در نتیجه هم خودم و هم دیگران را عذاب می دهم.

 

 

توی روابطم با همسر و بچه هایم هم این دشواری هست و جالب اینکه که این مساله درک هم نمی‌شود. به هر حال مثل هر حرفه ی دیگری، منتقد بودن هم در خلق و خوی و رفتار آدم تاثیر می گذارد.

 

 

 

 

 

 مهرداد شمشیربندی: منتقد بودن بر پدر بودن شما هم تأثیر گذاشته؟

 

 

 

 

 

 احمد طالبی‌نژاد: بله خیلی تأثیر بدی می گذارد. خیلی. (حالا نمی‌دانم همه ی منتقدها این جوری‌اند یا فقط من این جوری‌ام) من سختگیری‌هایی در مورد بچه‌هایم داشته ام که پدرم در مورد من نداشته. پدرم که بیسواد بود و اصلاً در عالَم هنر نبود، در برخورد با تجربیات و کارهایی که می‌کردم، خیلی راحت‌تر و دمکرات‌تر از من بود. من با سه پسرم که آن آنها هم کار هنری می‌کنند، به عنوان یک منتقد برخورد می‌کنم. پسر کوچکم دانشجوی ادبیات دراماتیک است، وقتی نوشته‌هایش را به من می دهد، به جای اینکه تشویقش کنم، اول ایرادهایش را می‌گیرم.

 

 

قبلاً هم چند بار این‌ور و آن‌ور گفته ام که ما منتقدها زندگی سختی داریم. پول چندانی هم که از  کارمان در نمی آید، پس همیشه توصیه ی من به کسانی که به این عرصه علاقمندند این است که این حرفه را انتخاب نکنید! بروید کار دیگری بکنید! چون این کار به قول قدیمی ها نه دنیا را دارد، نه آخرت را.

 

 

 

 

 

مهرداد شمشیربندی: پس اگر پدرتان که نه فیلم دیده بود، نه رمان خوانده بود، از شما آزادمنش تر بود، سوال پیش می‌آید که به نظر شما چه چیزهایی این تفاوت را رقم زده؟ تفاوت خوی شما و پدرتان؟ یا خاصیت ایدئولوژیک و جزمی ِ کتابهایی که شما خوانده اید؟

 

 

 

 

 

احمد طالبی نژاد: پدرم لابد به من و سایر برادرانم اطمینان داشت که داریم کار درستی انجام می دهیم. چون خودش به دلیل بی سواد بودن نمی توانست این تجربه ها را از سر بگذراند. زندگیش محدود بود به همان درک بدوی از زندگی. ولی ماها به ویژه من اصلا با زندگی معمولی کنار نمی آیم. دنیای ما دنیای بی حد و مرزی است که آدمهای معمولی درکی از آن ندارند؛ و این یعنی مصیبت.

 

 

 

 

 

 مهرداد شمشیربندی: با همه‌ی زجر ها و دشواری هایی که در کار نقد وجود دارد و به آنها اشاره کردید، چه لذتی هایی دارد که تا امروز رهایش نکردید؟

 

 

 

 

 

 احمد طالبی‌نژاد: خب بله، لذت‌هایی هم دارد. یکی از لذت‌هایش این است که آدم در جامعه‌ی هنری، دارای شأن و اعتباری می‌شود که این بد نیست. به هر حال، جایگاه یک منتقد خوب در سینما، کمتر از یک فیلمساز نیست.

 

 

 

 

 

 مهرداد شمشیربندی: شأن و اعتبار را می‌شود با فیلم ساختن هم به دست آورد.

 

 

 

 

 

 احمد طالبی‌نژاد: بله، اما من دیده ام که بعضی‌ برای منتقد، شأن بالاتری از فیلمساز قائلند. البته معمولاً منتقدان آدمهایی نیستند که کسی دوستشان داشته باشد. نویسنده‌ای گفته که توی میدان هیچ شهری، مجسمه ی هیچ منتقدی را نصب نمی‌کنند و درست هم گفته است. ولی به هر حال منتقد بودن برای آدم شأن و اعتباری می‌آورد که گاهی من می بینم فیلمسازها یا کارگردان های تئاتر (چون این اواخر من نقد تئاتر زیاد می‌نویسم) دلشان لک می‌زند که مثلاً بنده یا هر منتقد اسم و رسم دار دیگری راجع به کارشان یک چیزی بنویسیم. این برایشان خیلی اهمیت دارد.

 

 

خب در این هم نوعی ارضای نفس هست. اصلاً به نظر من بحث هنر، بحث ارضای نفس است؛ هرکس یک جور نفسش ارضا می‌شود.

 

 

 

 

 

مهرداد شمشیربندی: لذت‌های دیگری هم دارد؟

 

 

 

 

 

 احمد طالبی‌نژاد: لذت‌ها...ش! یکیش همین است که گفتم؛ دومیش؟ (فکر می کند) دومی ندارد! چون وقتی شما منتقد هستی، حتا از دیدن فیلم هم لذت نمی‌بری. چون می‌خواهی با نگاه نقادانه به اثر نگاه کنی و در خود اثر غرق نمی‌شوی. یک تماشاگر عادی یا حتا هنرمندی که نقد نمی‌نویسد، وقتی فیلمی را می‌بیند، یا از آن خوشش می‌آید و نگاه می‌کند، یا بدش می آید و دنبال نمی کند. ولی ما از اولین پلان باید با موضع فیلم را نگاه کنیم که این کار، لذت را از آدم می‌گیرد.

 

 

 

 

 

مهرداد شمشیربندی: شهرت ندارد؟

 

 

 

 

 

احمد طالبی نژاد: شهرت آنچنانی که ندارد. مردم عادی که ما را نمی‌شناسند. مثلاً توی آسانسور اگر یک هنرمند درجه ی پنج یک سریال درِ پیتی باشد، و مثلا یک منتقد هم باشد، خب مردم او را می‌بینند و باهاش احوالپرسی می‌کنند. ولی با منتقد ممکن است اصلاً احوالپرسی نکنند. البته در دوره‌ای چون من زیاد به تلویزیون می‌رفتم، بعضی از همسایه‌ها مرا می شناختند و احوالپرسی و کرنشی می‌کردند؛ گاه پیش می‌آید. اما مثلاً مردم ولایت ما، «نایین»، که من را به عنوان منتقد نمی‌شناسند. می گویند این همولایتی ما گاهی توی تلویزیون می‌آید و یک حرفهایی می‌زند و می‌رود! چون آنها که خواننده ی نشریات سینمایی و هنری نیستند. در حالیکه مثلاً اگر یک بازیگر درجه ی پنج بودم، شاید حلوا حلوایم می‌کردند.

 

 

 

 

 

مهرداد شمشیربندی: شاید شما منتقدها به این دلخوشید که در بین طبقه ی تحصیل کرده و فرهیخته ی جامعه شهرت دارید؟

 

 

 

 

 

 احمد طالبی‌نژاد: تقریباً این هم هست. به هر صورت وقتی شما نقد می‌نویسید، وارد عرصه‌ی روشنفکری می‌شوید؛ یعنی خواه ناخواه جزء روشنفکران جامعه محسوب می‌شوید. خب این برای خودش یک جور لذت دارد. لذت توأم با زجر. لذت توأم با بی‌پولی و فقر. ولی به هر حال این راهی است که خواسته یا نخواسته ما انتخاب کردیم، بنابراین کسی را هم نمی شود مقصر دانست. بعد هم بالاخره خوب یا بد، اسمی از آدم می ماند. اگر خوب کار کرده باشی، اسم خوب، اگر نه، اسم بد. دلخوشی ما همین چیزها است دیگر!