وبلاگ مهرداد شمشیربندی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ اراک» ثبت شده است

پریرویان نامستور

 

(جستار زیر در شماره ی 29 فصلنامه ی رازان چاپ شد)

این نوشتار، برداشتی کلی از مردمان اراک به ویژه زنان آن سامان است. بر پایه ­ی هیچ آمار و نموداری نوشته نشده، بلکه پی ­آمد دیدارها، خوانده ­ها و درنگ ­های نگارنده است. می ­توان آن­ را انگاره ­ای دانست که شاید روزی به پشتوانه ­ی آمار تایید شود.

از دید نگارنده در این سده، زنان اراک بیش از میانگین کشوری در پهنه ­ی دانش و اجتماع و هنر، بالیده ­اند و کامیاب شده ­اند. منظور من از "بیش"، شمار و درصدِ زنانی است که بدون ترس به دنبال شکوفا کردن استعداد خود می ­روند و آن را در پستوی آگاهی­ ستیزی زندانی نمی ­کنند، به ویژه در پهنه ­ی هنر، که از دیدگاه سنتی پرتگاهی خطرخیز و دامگاهی تنش ­برانگیز است، شماره و تعداد زنان اراکی چشمگیر می ­نماید:

بهجت صدر، منیژه حکمت، پوری بنایی، مینو ابریشمی، گلچهره سجادیه، اکرم بنایی، پگاه آهنگرانی، سوسن پرور، سحر ذکریا، بهاره رهنما و... برخی از ایشان ­اند.

همانگونه که داشتن چهره­ ی زیبا شاخه ­ای از توانایی است، هوش و استعداد هم گونه­ ای زیبایی است. چشمه ­ی جوشانی است که خواهی ­نخواهی می ­خروشد و پیش می ­رود. دارنده­ ی استعداد بی ­تاب و ناشکیبا است تا زیبایی خود را آشکار کند و به دیگران نشان دهد. گیسو بر باد می ­دهد و به باغ آینه­ درمی ­آید. به گفته ­ی جامی:

پری­ رو تاب مستوری ندارد

چو در بندی، سر از روزن برآرد

نیز افلاتون در همپرسه­ ی مهمانی، زیبایی درونی و اخلاقی را بسیار ارج نهاده و برترین گونه­ ی زیبایی را دانش زیبا دانسته است، دانشی که برای رسیدن به آن عشق بهترین همیار و همراه است.

 اگر استعداد در جوی فرهنگ و هنر و دانش بیفتد، سرسبزی به بار می ­آورد و اگر در بستر نامناسب روان شود، به شوره­ زار و مرداب می ­ریزد. به نظر می ­رسد خوشبختانه در گوشه ­هایی از فرهنگ اراک، زمینه ­ای هرچند اندک برای شکوفایی زنان وجود داشته تا جایی ­که برخی از آنان از بند رسته و عادت شکسته ­اند.

در این نوشتار، شماری از زمینه­ های شکوفایی زنان اراک در این صد سال، یادآوری می ­شود:

1 ـ اراک شهری جوان بود، جامعه ­های جوان تاریخ دور و درازی ندارند. دشواری ­ها و آشفتگی­ های گذشته و گذشتگان را کمتر به دوش می ­کشند. رو به آینده دارند. کانون­ های ایستا و نیروهای بازدارنده ­ی اجتماعی هنوز در آن ها، نهادینه نشده است. در جامعه ­های جوان، ناخودآگاهِ مردم از پیشداوری ­های منفی و احساس ­های ناخوشایند آکنده نیست. بر این پایه، تاب ­آوری، نرمش و امید تا اندازه­ ای در آن ها، دیده می ­شود.

2 ـ بخت بلند اراک آن بود که به دست سرداری گرجی ساخته شد. یوسف­ خان گرجی، بنیادگذار اراک، از سرزمین قفقاز می ­آمد و با شهرسازی روسیه آشنایی داشت. اگرچه در آن هنگام، گرجستان در پیوند با خاک ایران بود، ولی همسایگی یوسف ­خان با روسیه دست کم او را با نوسازی ­های پتر بزرگ آشنا کرده بود. اراک از دیدگاه شهرسازی یک پله از شهرهای دور و بر خود مدرن ­تر بود. سرهنگ چریکوف، که سرپرستی گروه نقشه­ برداران روس را دارا و با دانش شهرسازی آشنا بود، سی ­واندی سال پس از ساخته­ شدن اراک نوشت: «... چنین شهر تمیز و نظیفی که ملاحظه کردیم... در هیچ بلدی از شهرهای طرف اسلامبول و ایران دیده نشده بود. کوچه ­های این شهر را به وضع پاکیزه و قشنگ از سنگ مفروش کرده اند و در هرکوچه، نهری از آب گوارا جاری است و ساختمانِ شهر مزبور از روی قواعد علمیه ­ی معماری ساخته شده است»[1] .

شهرِ "تا اندازه ­ای مدرن" به زایش و رشد فرهنگِ "تا اندازه­ ای مدرن" یاری می ­کند.

3 ـ وجود آقانورالدین عراقی، که به خوانش روادارانه ­ی دین گرایش داشت و از سخت­گیری و خشک ­اندیشی دوری می­ کرد، به گسترش رواداری در میان خانواده­ های اراکی یاری رساند. آقانورالدین عراقی در نگاه مردم اراک، جایگاه بلندی داشت و سال ها مرجع تقلید بیشتر آنها بود. اگر در جامعه ­ی دین ­خو و دین­ باور آن روزگار به جای این روحانی روادار و مشروطه­ خواه گرایش ­ها و آخوندهای بنیادگرا برکشیده و پذیرفته شده بودند، بی ­گمان جهان ­بینی مردم اراک چیز دیگری بود. 

4 ـ سلطان­ آباد و سپس اراک، به پایتخت ایران نزدیک بود. نزدیکی راه و رفت و آمد آسان به پایتخت در درازای زمان، باعث سنجش اراک با تهران شده است. همسری و همچشمی با تهران از دلیل ­های پیشرفت اراک بود که به جامعه ­ی زنان این شهر هم سرریز می ­کرد.

5 ـ از آنجا که در سلطان­ آباد و روستاهایش، قالیبافی رونق داشت کمپانی ­های خارجی در این شهر، دفترهای نمایندگی باز کردند. بازرگان­های غربی و کارگزاران ایشان از دیرباز به سلطان ­آباد رفت و آمد داشتند. مردم این شهر از دوره ­ی ناصرالدین ­شاه قاجار خود را در کنار "دیگری" یافتند و در آینه ­ی او تماشا کردند. واپسین و تازه­ ترین زمان حضور دیگری در شهر اراک، به دهه ­ی هفتاد خورشیدی برمی ­گردد که اروپایی ­ها برای راه­ اندازی کارخانه ­ی پتروشیمی به آنجا آمدند و چندی ماندگار شدند.

6 ـ بیشینه­ ی بافندگان قالی زنان بودند. درصدی از قالی ­های اراک به گوشه و کنار جهان رفته و در آنجا فروخته می شد. طراحان، سفارش­ دهندگان و رنگ­ آمیزان بهترین و هنرمندان ه­ترین فرآورده­ ی خود را در دستان بافندگان می ­گذاشتند و از آنها زیباترین را می­ خواستند. در این کوششِ هرروزه و رو به کمال، به طور ناخودآگاه مفهوم رنگ و نقش و هنر و زیبایی در درون زن ها ریشه می ­دواند و شاخ و برگ می ­داد. بدین ­گونه شالوده ­ی نیکوخواهی و زیباپسندی در هستی زنانه خشت ­گذاری می ­شد و بالا می ­رفت. 

7 ـ نگاه عرفانی در برابر نگاه مذهبی جای می­ گیرد و از نرمش ­ناپذیری آن پرسش می ­کند. عارفان و شریعتمداران همواره به هم می ­تاختند و یکدیگر را پس می ­راندند. دین داران دیدگاه اهل عرفان را باری به هر جهت و بدون منطق می شمردند؛ عارفان هم نگاه مذهبی ­ها را سختگیرانه و آنها را حقیقت ­ناشناس می­ دانستند. وجود محمدخان راستین، که سال ها بزرگ و سردمدار درویشان گنابادی بود، به تلطیف و گشودگی نگاه مردمان اراک یاری رساند.

8 ـ ارمنی ­ها در اراک، محله­ ای به نام خود داشتند. آنان به آموزش و پرورش دختران ارج می ­گذاشتند و در برگزاری اپرت، تئاتر، موسیقی و... پیشگام و کوشا بودند. کنش و روش آنان افزون بر آن­که زن های ارمنی را شکوفا می کرد بر فرهنگ همشهریان هم اثرگذار بود.

9 ـ اراک سال ها مرکز استان بوده است. این گزینش، همزمان زیرساخت ­های شهری، صنعتی، آموزشی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و... را با خود به همراه آورد. به سخن دیگر، مرکز استان شدن کمک کرد تا نهادهای مدرن هرچه زودتر در اراک پا گرفت. یکی از این زیرساخت ­ها، مدرسه ­ی عالی علوم اراک (مرجان و دانشگاه اراکِ سپسین) بود که در دهه ­ی پنجاه خورشیدی، راه­ اندازی شد و دانشجویانی از دیگر شهرهای ایران را به اراک آورد. کانون ­ها و گروه ­های فرهنگی و هنری در این شهر پدید آمد. همچنین ابَرکارخانه­ هایی چون ماشین ­سازی، آلومینیوم ­سازی، آذرآب و... به آمد و شد مهندسان و مدیران برجسته و خانواده­ های ایشان دامن زد. درآمیزی با نخبگان نگاه مردم را تا اندازه­ ای بازتر کرد و برخورد فرهنگ­ ها با یکدیگر به گوناگونی دیدگاه ­ها یاری رساند. 

10 ـ اراک گام به گام ساخته شد. پس از سرخوردگی بزرگِ برآمده از جنگ­ های ایران و روسیه، جنگ ­هایی که شکست در آنها، حال و هوای دگرگونی و نوخواهی را در جان جامعه ­ی ایران برانگیخت. ایرانیان، که تا چندی پیش شمشیر بُرنده ­ی نادرشاه و آقامحمدخان را بی ­شکست و بَرنده دیده بودند، ناگهان خود را خوار و شکسته و عقب ­مانده یافتند. اراک در درازای سال هایی ساخته شد که نوجویی و مشروطه­ خواهی کم­ کم در ایران، پا می ­گرفت و نیرومند می شد. حتا در خودکامگان آن روزگار هم گشودگی ­هایی رو به جهان مدرن دیده می ­شد. با چنین پیش ­زمینه ­ای بود که بانوان نیکوکاری چون خانم فخرالحاجیه و طوطیه خانم منصورخانی به پهنه ­ی اجتماع آمدند و در آبادانی اراک کوشیدند.

پدران، مادران و خانواده­ هایی که در دامان فرهنگ انقلاب مشروطه پرورش یافته بودند نخست با پیشرفت دختران شان و در سالهای جلوتر، با فرستادن ایشان به دانشگاه مخالفت سرسختانه نمی کردند. این در حالی بود که تاریک­ اندیشان، حتا در تهران، درس خواندن و دانشگاه رفتن زنان را برابر با روسپیگری و موجب تباهی و پریشانی می ­دانستند.

11 ـ یکی از آموزه­ های انقلاب مشروطه، که در دوره­ ی پهلوی به بار نشست، آموزش نوین و همگانی بود. مکتب­خانه ­های قدیمی برچیده و به جایش دبستان ­ها، دبیرستان ­ها و دانشگاه­ ها باز شد. این شیوه ­ی آموزش، پس از انقلاب 1357، هم دنباله پیدا کرد. از این واقعیت نباید چشم ­پوشی کرد که از انقلاب مشروطه تا بهمن 57، شماری از خانواده­ های سنتی و مذهبی ایران یا دختران خود را به مدرسه نمی­ فرستادند، یا با رفتن آنها به دانشگاه مخالف بودند. به گفته ­ی بیژن عبدالکریمی "حکومت پیشین بخش سنتی جامعه را از خود رانده­ بود و به بخش مدرن جامعه دلبستگی نشان می ­داد، همان گونه که حکومت کنونی با بخش مدرن سر ناسازگاری دارد و با بخش مذهبی نرد دوستی می ­بازد" (نقل به مضمون).

پس از سال 57، بخش سنتی و مذهبی جامعه با اعتمادی که به حکومت پیدا کرده بود و البته برای بهره­ بردن از استخدام دولتی و کادرسازی حکومتی به درس و دانشگاه روی آورد و در این میان، زنان این طبقه هم درس­ خوانده و دانش­ آموخته شدند.  

با اینهمه، برکنار از کرد و کار این یا آن فرمانروایی، دستاوردهای نیکو را باید دستاورد کل ملت ایران دانست. حقیقت این است که با همه ­ی فراز و نشیب­ ها زنان ارجمندی در این خاک و به ویژه در اراک، دل به دریا زدند و در راه دانش و فرهنگ گام برداشتند، بزرگانی چون مهین حصیبی، اشرف­ السادات مصباح، سونیا بالاسانیان، نیک ­چهره محسنی اراکی، افسانه ربیعی و... که نامشان ماندگار باد!

         

 

[1]  چریکوف، 1400، عنوان مقاله: استان مرکزی در سیاحت­نامه­ ی موسیو چریکوف، ترجمه ­ی آبکار مسیحی، مصحح علی ­اصغر عمران، در فصلنامه ­ی رازان، شماره ­ی 18، پاییز 1400، ص 152.

هُل بازیِ، یک بازی زمستانی


 

نگاره ای از هُل ـ نگارگر: ولی الله شمشیربندی

تازگی ها به همراه دوست نویسنده و اراک پژوه، یوسف نیکفام، بر آن شدیم که برخی از گوشه های ناگفته و کمرنگ شده ی فرهنگ مردم اراک را ضبط و منتشر کنیم. البته در این کار نامدارانی چون محمدرضا محتاط، مرتضی ذبیحی، غلامعلی ولاشجردی فراهانی و ... پیشگامان ما هستند.

هفته ای یک بار دوستان پدرم در دفتر کار ایشان گرد می آیند و دیدار تازه می کنند. در این دیدارها، یاد گذشته سایه می گسترَد و سرپناه امروز می شود. آقایان ولی الله شمشیربندی، محمدرضا صادقی، مسعود دستیاری، کاظم پناهی و دکتر اسماعیل شیعه، هموندان ثابت قدم این انجمن دوستانه هستند. پس از چندی هم اندیشی تصمیم آن شد که به شیوه ی موضوعی و هدفمند، از دیده ها و شنیده های این انجمن دوستانه که بیشتر آنها در سالهای بازنشستگی­ اند، بهره­ بگیریم. نشست ها ضبط شود و گفت و گوها ویرایش و چاپ شود. نخستین موضوع طرح شده بازی­های روزگار کودکی بود که هُل بازی یکی از آنها به شمار می آمد. آنچه در پی می آید بخشی از نشست 12 آذرماه 1397 است که به هُل بازی می پردازد. این نوشتار با برنام " حول بازی، یک بازی زمستانه" (بدون ویرایش و توضیح و پاورقی صاحب این وبلاگ) در تاریخ  29/ 10/ 97 در روزنامه ی "وقایع استان" در اراک به چاپ رسیده است.   

  

هُل ­بازی


ولی الله شمشیربندی: بازی­های دوران کودکی ما در اراک معمولاً فصلی بود. در فصل زمستان بازی­هایی بود. در فصل بهار بازی­های دیگری می کردیم. تابستانها بازی های دیگری رواج داشت. بازی­هایی بود که جنب و جوش بیشتری داشت و لباسی نباید به تنمان بود. مثل اسیربازی، دزدبازی یا کوشَک ­ملّاق (1). بعضی از بازی­ها مثل تیلون بازی یا هُل ­بازی مال زمستانها بود. بچه­ ها جمع می ­شدند در جایی و در زمانی که برف نبود هُل بازی می­ کردند. انواع هُل­ها را داشتیم. بچه ­های کوچولو هل­ های میزقال داشتند. میزقال اصطلاحی اراکی است. یعنی خیلی کوچولو. بعد از آن هُل ­های معمولی بود و بعد هُل­ های شوتی. هُل­های شوتی خیلی بزرگ بودند و و کسانی که توان بیشتری داشتند، بازی می ­کردند. هل ­ها را خراطها می ­ساختند. نوک هُل ­ها را میخ می ­زدند. میخهایی که نوکش مثلثی بود. نوک تیز بودند. وقتی هُل روی زمین زده می ­شد روی نوک تیزش می ­چرخید. بدنه ی هل مخروطی شکل بود و معمولاً از چوب گردو ساخته می­ شد. هُل، نخ درازی هم داشت. این نخ را با شمع می ­تاباندند تا محکم شود و بعد از نوک میخ شروع می ­کردند به پیچاندن دور سطح مخروط تا زمانی که به دایره ی زیر هُل برسد. بعد نخ را به شدت می­ کشیدند و هرچه که نخ با توان بیشتری کشیده می­ شد، هل بیشتر می ­چرخید. به بچه ­هایی که کمی تپل بودند و پر خور  بودند، به آنها می ­گفتند هُل شوتی! روی شکمشان می­ زدند و می ­گفتند هل شوتی!


مسعود دستیاری: هل ­بازی­های مختلفی داشتیم. یک بازی ­اش سرتیری بود. افراد، بازی تر یا خشک می­ کردند. (آن موقع پول هم نداشتیم. یک سنگ تخت را برمی ­داشتیم، یک ورش را با زبان خیس می ­کردیم و مثل سکه می ­انداختیم بالا و تر یا خشک می ­گفتیم که آیا این سنگ طرف ترش می­ آید یا طرف خشکش؟ حتا یک عدد دهشاهی هم نداشتیم که شیر یا خط کنیم. البته پول بود، اما ما نداشتیم.) سرتیری این جوری بود که یک نفر که بازنده ی تر یا خشک می­ شد، هُلش را روی زمین می ­گذاشت که اصطلاحاً می ­گفتند هلش را می­خواباند روی زمین. بقیه ی بازیکنان تلاش می ­کردند که هلشان را روی هل خوابانده شده بزنند به طوری که هلشان بعد از خوردن به هل خوابانده شده، شروع به چرخیدن هم بکند. اگر فقط می ­خورد، فایده ­ای نداشت؛ بلکه باید می­ خورد و هُل خودشان هم می­ چرخید. اگر سه بار پشت سر هم این کار با موفقیت انجام می­ شد، می­ گفتند "سه سَرتیری، یه هُل". یعنی اگر سه بار با موفقیت انجام می­ شد، هل خوابانده شده، مال خودش می ­شد. تعداد نفرات بازی خیلی مهم نبود و از دو نفر به بالا انجام می ­شد.

محمدرضا صادقی: وجه تسمیۀ ی هُل چیست؟ چرا می­ گفتند هُل؟ چون حول یک محور می­ چرخید. شیوه ی نوشتنش هم با «ح» جیمی است و با «ه» دو چشم نیست. (توضیح مهرداد شمشیربندی درباره ی وجه تسمیه ی هُل: یادم است سالها پیش در انجمن شاهنامه خوانی دکتر فریدون جنیدی از ایشان شنیدم که" «ترکیب "حول و حوش" به معنای گرداگرد و اطراف یک چیز، فارسی است و ریشه ی عربی ندارد. بر این پایه باید آن را به دیسه ی "هول و هوش" نوشت، نه "حول و حوش".»

بنابراین شاید درست آن است که اسباب بازی هُل را که بازیچه ای ایرانی است و نامش ریشه در فرهنگ مردم ایران دارد، با "ه" بنویسیم نه با "ح". در بانه به این بازیچه مَزرَغ گفته می شود. با اینهمه باید در این باره بیشتر پژوهش کرد. (این بازنمایی در فایل ضبط شده نیست)).

(ادامه ی سخن آقای صادقی) هل­ ها را معمولاً خراطی­ های شهر درست می­ کردند. در اراک سه تا خراطی بود، یکی چسبیده به دبیرستان صمصامی که میخش را هم آقایی به نام «سندانیان» می­ ساخت. میخ ریزی بود که شبیه پونز بود، منتها نوکش خیلی تیز و مخروطی بود. از نوک میخ نخ را دور مخروط می ­پیچیدند و انتهایش هم دور نوک انگشتشان بود که نخ توی دست بماند. معمولاً به انگشت وسط بسته می­ شد. این بازی معمولاً در زمستانها انجام می­ شد. هیچ وقت من ندیدم که در مواقع دیگری باشد. چرا؟ چون یک فضای بسته ­ای می­خواست که خاکی باشد و مسطح که هُل بتواند به خوبی بچرخد و فرو نرود. بچه ­ها این بازی را خیلی دوست داشتند و معمولاً در جیبشان هُل می ­گذاشتند. چون بعد از مدرسه هل بازی می­ کردند، معمولا با خودشان به مدرسه می­ بردند. اینطوری بود که معاون مدرسه روزی سر کلاس می ­آمد و از بچه ­ها می ­خواست که جیبهایشان را خالی کنند. و این زمان بود که ده تا پانزده هل پیدا می ­شد که معاون مدرسه آن را برمی ­داشت! البته از من هم گرفته شد. در دبستان هدایت آقای شفاهی مدیر و آقای عیسی مهاجرانی ناظم ­مان بودند. آقای مهاجرانی خیلی بدخلق بود و شلاق چرمی­ ای هم داشت که بدجوری می­ زد. آقای مهاجرانی از همه هُل­ هایشان را گرفت. جریمه ی دیگری برای دارندگان هل نبود. فقط هل ­ها برده می ­شد. ولی اگر کسی هُلش را نمی ­داد و بعداً معلوم می ­شد که هُل داشته، تنبیه می ­شد که چرا دروغ گفته و هُلش را نداده است.


ولی الله شمشیربندی: یکی از نکات بسیار جالب این بود که میخ را جوری در نوک هُل قرار می­ دادند که بدنه ی هل ترَک برندارد. میخ­کوبی آن، یکی از هنرهای هل­ ساز بود. هل شوتی­ ها بزرگ بودند و تویشان خالی بود و داخلشان روغن زیتون می ­ریختند. وقتی با آنها بازی می­ کردند از خودش صدایی درمی ­آورد. معمولاً میخ ِ هُل شوتی­ها از بقیه ی هُل­ ها بزرگتر بود. چون به نسبت بزرگی، هُل به میخ بزرگتری نیاز داشت. دور هل­ها را بچه ­ها معمولاً نقاشی و رنگ می­ کردند. وقتی هل می­ چرخید، قشنگ ­تر می­شد. آقای پناهی خاطره ی جالبی درباره ی هل دارد.

یوسف نیک­فام: آقای صادقی به یکی از خراطی ­های هُل­ ساز اراک اشاره داشت؟ بقیه کجا بودند؟

محمدرضا صادقی: سر خیابان حصار، دروازه ی مشهد و پهلوی مسجد حاج­ آقا صابر. گوشتکوب و میل باستانی هم می ­ساختند.

یوسف نیک­فام: اجازه بدهید آقای پناهی خاطره­ اش را بگوید.

کاظم پناهی: کلاس چهارم ابتدایی بودم. ناظم ­مان آقای جوادپور بود. در کوچه ی بارو در مدرسه ی امیرکبیر بودم. بچه ­های کلاس، هل زیاد داشتند و من هم مبصر کلاس بودم. گنجه­ای در مدرسه داشتیم. کتابهای بچه­ ها را آنجا می ­گذاشتیم. قفلی هم داشت. به بچه­ ها گفتم ناراحت نباشید وقتی آقای جوادپور می­ آید، هر کس هلی، پنجه بکسی، چیزی دارد به من بدهد! یقه ی پیراهنم را باز کردم و هر کس هرچی داشت توی پیراهنم گذاشتم و رفتم توی گنجه و در را قفل کردم. جوادپور آمد. بعد به بچه ­ها گفت هر کس هرچی دارد بدهد! بچه­ها گفتند که هیچ چیز نداریم. من توی گنجه بودم و نفهمیدم که کسی را گشت یا نه؟ حاضر و غایب کرد. من هم داخل گنجه در فکر هل­ها بودم. یکهو شنیدم که آقای جوادپور گفت: پناهی! از توی گنجه گفتم: حاضر! آمد و من را بیرون کشید. گفت: چرا رفتی توی گنجه؟ گفتم: اگر راستش را بگویم کاری باهام دارید؟ گفت: نه، راستش را بگو! گفتم که هل ­های بچه­ ها را جمع کرده ­ام. خودم هم دارم. گفت: مال خودت را بردار و مال بقیه را بده به من!

یوسف نیک­فام: آقای دکتر شیعه شما بفرمایید!

دکتر اسماعیل شیعه: قضایایی که دوستان گفتند همه مورد تأیید است و خیلی خوب بود. منتها جا و مکان بازی هم خیلی مهم بود. در اواخر دهه ی 1330 و دهه ی 1340 مهم­ترین قسمتی که این بازی در آنجا انجام می ­شد، میدان ارک ِ اراک بود. روبه­ روی خانه ی آقای وکیل و آقای سعادتخواه محوطه ی بازی بود که ماشین هم رد نمی­ شد. این­ور خیابان حصار هم میدانچه­ ای درست کرده بودند و جای خالیِ مسطحی بود. در کوچه­ ها نمی­ شد بازی کنی، چون به در و دیوار می ­خورد. دنبال جای باز می ­گشتند. بچه­ ها بعد از تعطیل شدن مدرسه به خانه نمی­ رفتند و می­ آمدند برای هُل­ بازی. مدرسه ­ها برای داشتن هل، خیلی ایراد می­ گرفتند. چون می­ گفتند که [بچه ها] سرشان به این کار گرم می­شود. هُل شوتی، از هُل معمولی بزرگتر بود. هل شوتی­ها در هنگام چرخیدن صدای زیادی از خودشان ایجاد می­ کردند. بین هل شوتی­های بزرگ هم مسابقه می­ گذاشتند که کدامیک صدای بیشتری دارد. خیلی هم سخت بود چرخاندنش. بعضی وقتها خطر هم داشت. این که موقع چرخیدن، پرت شود و به کسی بخورد. مهم­ترین مکانی که بازی می­ شد در میدان ارک جلوی حمام فخرالحاجیه بود.

یوسف نیک­فام: هُل بازی­، بازیِ چه سنینی بود؟

دکتر اسماعیل شیعه: بیشتر نوجوانان بودند. سالهای آخر دبستان.

یوسف نیک­فام: در این بازی رقابتی هم بود؟

محمدرضا صادقی: «سر تیری، یک هل» خودش مسابقه بود. سر خوراکی هم شرط­بندی می­ کردیم. نوعی شیرینی بود به اسم «سَری». چیزی بود به اندازه ی شیرینی بامیه. روی یک سینی، می­ چرخاندندش. بالا می ­آمد. باید سر آن را به دست می ­گرفتی. هر کجا که قطع می ­شد، صاحبش می­ شدی و مال تو بود. شیرینیِ طولانی ­ای بود. شاید حدود ده تا بیست چرخ خورده بود دور خودش، مثل رشته. اگر من در هل­ بازی برنده می ­شدم، باید هلم در سه یا چهار نوبت بچرخد و زمین نخورد. زمان و میزان چرخش هل هم خیلی مهم بود.

ولی الله شمشیربندی: حتا هل ­های کوچک هم ناله ­هایی داشتند و صدای گووه ­ای می ­کردند.

محمدرضا صادقی: در مسابقه ی هُل، قرار می­ گذاشتیم هر کس ببرد، برود و سری بردارد. سَری هم دهشاهی بود، یا یک قران بود. سری ­فروشی هم کنار کیوسک مطبوعاتی اکبرزاده در باغ ملی بود. دو تا سه نفر بودند و سینیِ سری­ ها را روی چهارپایه گذاشته بودند و می ­فروختند. جایی هم که این شیرینی ­ها را درست می ­کردند، پایین ­تر از کوچه ی  سپهداری، مغازه ­ای بود که  شیرینی ­های دیگری هم درست می­ کرد. "خروس لاری دارم، اسب سواری دارم"؛ از آن شیرینی ­ها هم درست می ­کرد.

ولی الله شمشیربندی: نکته­ ای بد نیست بگویم. بچه ­ها برای بازی که می رفتند همراه خودشان چیزهای دیگری هم داشتند: زنجیر، پنجه ­بکس، دروش (درفش) (2)؛ بچه ­ها برای دعوا اینها را در جیبهایشان داشتند. دروشهایی داشتند که خیاطها داشتند. البته آنهایی که کمی شرورتر بودند. بعضی از بچه ­ها زنجیرهای نیم متری ­ای داشتند که دور دستشان می­چرخاندند.

مسعود دستیاری: نکته ­ای که درباره ی بازی­ها جالب بود، این بود که یک قانون نانوشته­ای وجود داشت برای زمان بازی­ها. هر بازی­ای در یک موقع خاصی می ­آمد. می ­آمد، بازی می­ شد و جمع می­ شد و می ­رفت تا سال بعد همان موقع. هیچ کس هم نمی­ دانست که این شرایط از کی و چه وقت رایج شده است و چرا آن موقع شروع می­ شود و چرا آن موقع جمع می ­شود. همیشه می ­دیدی که یک موقع سال، هُل ­بازی رایج می ­شد. سال دیگر، دوباره همان موقع بازی می شد. هل ­بازی می ­رفت کنار و بعد مثلاً تیلون ­بازی (تیله ­بازی) می­آمد. بعد تیلون بازی می ­رفت کنار، دکمه ­بازی می ­آمد. همه هم این قانون را مراعات می­کردند.

 

 

1 ـ تلفظ بازی ِ "کوشَک ملّاق": kowshak mallaagh

2 ـ دِرُوش: derowsh