وبلاگ مهرداد شمشیربندی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجله توفیق» ثبت شده است

به یاد حسین هاشمی یا لبوتنوری، طنزنویس دلیر و ساعی و دلسوز

حسین هاشمی (لبوتنوری)، طنز نویس، دهه ی نود خورشیدی، عکس: مهرداد شمشیربندی

سی ام آبان ماه ۱۴۰۲ لبو تنوری هم از میان ما رفت. زنده یاد حسین  هاشمی مردی بود بی آلایش و با ذوق. با نوشته هایش در گل آقا و با خودش در ملوّن آشنا شدم. در روزگاری که بدون سفارش و آشنایی کاری از پیش نمی رفت (و نمی رود) او منش قدیمی ها را داشت. نیکی می کرد و در دجله می انداخت بدون آن که نگران ایزد و بیابان باشد. وی مرا به ملوّن فراخواند و پایم را به مطبوعات باز کرد (یادش به خیر، دایی ام، وقتی با کسی که اهل فرهنگ و هنر بود آشنا می شد به شوخی از او می پرسید: "چند وقت است گمراه شده ای؟" یعنی چه مدت است به هنر و فرهنگ می پردازی؟ بدین ترتیب لبوتنوری از سال 1373، مرا گمراه کرد!).

زنده یاد حسین هاشمی در سال ۱۳۱۹، در محله ی صابون پز خانه ی تهران روی خشت یا به گفته ی خودش روی شیشه خرده افتاد. برای همین هم یکی از نام های مستعارش بچه ی صابون پز خانه بود (1). در جوانی، به روزنامه ی توفیق راه یافت که آنجا را دانشکده ی توفیق می نامید. نویسنده ای پُرکار و خلاق بود. چندان ادیب نبود، ولی به جایش خوش ذوق و سوژه یاب بود. آنچه طنزهایش را خواندنی می کرد زاویه ی نگاهش به موضوع بود. طنز او بی رودربایستی، نیشدار، پرسشگر، دلسوزانه و مطالبه محور بود. به ناهنجاری ها می تاخت و بابت انجام وظیفه به کسی پری و پیشکشی نمی داد. از سوژه کم نمی آورد. نگاه تصویری خوبی داشت. می گفت فکر بسیاری از کاریکاتورهای پُشت و روی جلد گل آقا از او بوده است. نوشته های او را می توان در رده ی طنز تلخ و سیاه جای داد.

حسین هاشمی افزون بر گل آقا، ملوّن و توفیق با مجله های کاویان، اتحاد ملی، هدف، روشنفکر، خورجین، کاریکاتور، پرواز و همچنین با دو جین برنامه ی رادیویی از جمله شما و رادیو، جمعه ی ایرانی، صبح جمعه با شما، قند و نمک، با شما و برای شما و... همکاری کرده بود. او پیش از انقلاب، مدتی هم برای رادیو تعطیلی و رادیو دریا می نوشت.

حسین هاشمی بر خلاف بسیاری از نویسندگان انسانی دوست باز، برون گرا و اهل سفر و رفت و آمد بود. در میان هنرمندان دوستان زیادی داشت. تعارفش هم این بود: تصدقت!

وی سالها مشاور هنری انجمن ادبی امیرکبیر بود و با فراخواندن دوستان هنرمندش به برنامه های انجمن رونق می بخشید.

در سال‌های اخیر، که سختگیری ها بیشتر شد، برنامه های رادیویی او را تعطیل کردند. غمگین‌شد. با اینهمه، اهل ویراژ ادبی و خط عوض کردن نبود. یک کانال تلگرامی راه انداخت که چندان دلگرمش نکرد. کانال را بست و گوشه گرفت. یکی دو سال پایانی را بیشتر در شمال گذراند. چند بار که تلفنی صحبت کردیم گفت شمالم. نمی دانم کجا بود. از بیماری اش هم چیزی به من نگفت. پس از مرگش دانستم سرطان داشته. قرار شد هر وقت آمد تهران قدم بر چشم من گذارد. هرگز آن هنگام خوش دست نداد. امروز خرسندی کوچکم آن است که هشت ماه پیش از رفتنش سپاسنامه ای برای او و دوستان از دست رفته اش سرودم و برایش فرستادم. قبل از کوچیدنش به شمال، سالی چند بار یکدیگر را می دیدیم که باعث خوشوقتی من بود. در این دیدارها، بخت آن را داشتم که چند بار با او گفت و گو کنم. در باره ی نشریه ی ملون، در باره ی یادمان هایش از طنزنویسانی چون حالت، حسامی محولاتی (مهولاتی)، خسرو شاهانی، زالاس (ناصر جهانگرد)، مرتضی فرجیان و... همچنین در باره ی تئاتر مست و ارحام صدر و خیلی چیزهای دیگر که امیدوارم روزی آنها را منتشر کنم. یک بار هم با حسرت از پژوهش چند ساله اش در باره ی مهدی مصری (سیاه باز تهرانی) گفت و این که امکان چاپش را ندارد.

یادش به خیر، در گفت و گوی منتشر شده اش با من، جمله ای به یادماندنی گفت: وصیت می کنم روی سنگ قبرم خطاب به کسانی که به دیدارم می آیند بنویسند: ببخشید که نمی توانم جلوی پایتان بلند شوم!

 

 

1ـ از دیگر نامهای مستعار او می توان به گلابتون، حیرتعلی، یَمشاه، هاش ام ای، حسین خان، جان نثار و ح.م آشنا اشاره کرد.

 

حسین هاشمی و مهرداد شمشیربندی، دهه ی نود خورشیدی، عکس: ولی الله شمشیربندی

 

سپاسنامه

 

این سروده را هشت ماه پیش از درگذشت زنده یاد حسین هاشمی برایش فرستادم.

 

 

نون قاراخلو به پیر قوم چنین گفت:

آفرین بر میم شبدر و سخنانش

 

گفت چرا از دایی سبیل نگفتی؟

یا ز فلانی و شعرهای روانش

 

میم پسرخاله را بزرگ بینگار

رادمنش بود با سواد کلانش

 

گر به خروس لاری کسی متلک گفت

جامه بیالود از جواب دمانش

 

بزمجه از شاعران شاخ شکن بود

رفت به تبعید و تیز کرد زبانش

 

قلقلکچی هم به مُلک طنز ملک بود

هم شهی آزاده بود بر دل و جانش

 

مُشتِ کلی بود ضربه های نمدمال

گرچه عداوت نبود با دگرانش

 

از همه گفتیم جز لبوی تنوری

دور بدارد خدا ز تیر و کمانش!

 

طنرنویس دلیر و ساعی و دلسوز

مردم ریز و درشت خنده زنانش

 

مرد کریم و شریف و ساخته پیمان

با دل و وجدان و نیز هموطنانش

 

آن رفقا یاد باد لبوی تنوری!

خانه ات آباد باد لبوی تنوری!

 

1401/11/31

 

توضیح: ن قاراخلو: ناصر چولایی وکیلی / پیر قوم: ذبیح الله پیرقمی / م شبدر: مرتضی ناطقیان (معتضدی)، او سروده هایی طنز به لهجه ی تهرانی دارد / دایی سبیل: محمد پورثانی، وی داستان های طنز بسیار نوشته / فلانی: ابوتراب جلی، منظومه های کتاب موسی، ابراهیم و علی از این طنزنویس نامدار است / م پسرخاله: منوچهر احترامی، طنزنویس، پژوهشگر و شاعر کودکان، حسنی نگو یه دسته گل از اوست / خروس لاری:  ابوالقاسم حالت، طنزنویس پرآوازه ی مطبوعات. جواب او به متلک بهبودی معروف است / بزمجه: منوچهر محجوبی، وی نشریه ی طنز سیاسی آهنگر را منتشر کرد / قلقلکچی: محمدحسن حسامی محولاتی (مهولاتی)، از طنزآوران توانا / نمدمال: خسرو شاهانی، او سالها در خواندنی ها صفحه ی در کارگاه نمدمالی را اداره می کرد.

 

حسین هاشمی (لبوتنوری)، دهه ی نود خورشیدی، عکس: مهرداد شمشیربندی

بالاتر از کیمیاگری (یادی از مجله ی توفیق)



بالاتر از کیمیاگری


 نویسنده: مهرداد شمشیربندی


(این یادداشت را به درخواست یکی از مسوولان مجله ی مهرنامه برای پرونده ی مجله ی طنز توفیق نوشتم، ولی در آن نشریه چاپ نشد)



قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافی

دگربارش بفرمایی، به فرق سر دوان آید (سعدی)


در میهن ما همچون بسیاری جاها روزنامه نگارانی که دلشان پیش نوشتن باشد و نشریه برایشان حیاط خلوت سیاست و کمین گاه ریاست نباشد، کیمیا و کم شمارند. کسانی که از گردش قلم در شور بیفتند و مداد در دستشان مداد جادو باشد که هربار نگاره ای تازه و پیش بینی ناشده بکشد و خلقی را به شگفت آورد. روزنامه ی توفیق به گواه پنجاه سال انتشار، دل در گرو شادی و آزادی داشت. گردانندگانش می‌دانستند که خوشه یک سر دارد، پس به کارشان سرگرم و به در کنار مردم ایستادن دلگرم بودند. اینکه دلگرمی کاکاتوفیق آیا نانش را گرم و آبش را سرد کرد، سخن دیگری است ولی توفیق با همین روش و کنش در دل مردم جای گرفت. توفیق محبوبیت داشت. چیزی که خیلی از روزنامه‌ها پشت ناخنی نداشتند. زن و مرد شب‌های جمعه برای خریدنش پشت سر هم می ایستادند و با ترخنده ای به روغن نباتی، آیین آدینه شب را یادآور می شدند.

توفیق برای آنکه توفیق بماند، به گروه بادمجان و جرگه ی فسنجان نپیوست. برای آنکه آدمیتش را ثابت کند، بنیادگذار حزب خران شد. وارونگی را دید؛ هشیارانه دورهای باطل فرهنگ و سیاست را پیدا کرد و پیش کشید. هرچه گردپیچ خودکامگان تنگ تر شد، آرزوهایش بزرگ‌تر و خنده‌اش مستانه تر شد. توفیق بارها به ناگزیر تخته شد. گردانندگانش به مهمانی و تبعید رفتند و خوانندگان را با کیسه های کوچک سماق تنها گذاشتند ـ «فعلاً سماق بمکیدآنان هنگام بازگشت، اگر تندرست مانده بودند و مانند حسین توفیق، بزرگ خاندان توفیق و بنیادگذار روزنامه، بیماری را از زندان به خانه نیاورده بودند، به بدخواهان آب زرشک پیشکش می کردند. از همه ی این‌ها گذشته کار آکروباتیک و شگفت انگیز توفیق، پنجاه سال بازی الاکلنگ و ایجاد تعادل بود! همه می‌دانند در وضعیتی که آن سوی الاکلنگ، سنگین وزنی قدرت نام و تازیانه در دست نشسته باشد و این سویش پر وزنی آرزو به دل، سخن گفتن از تعادل و چسبیدن به قاچ زین، چه مقدار سخت و خنده‌دار است.


در گذشته های دور کاروان هایی که از کشورهای دیگر می‌آمدند در نگاه میزبان ها، جهانگردان خوشبختی بودند که از سرزمین های ناشناخته کالاهای نو می آوردند، چیزهای تازه و نادیده ای که در زندگی آن‌ها پیدا نمی‌شد و جایش خالی بود. کسی کاری نداشت که نام ساربان چیست و با کاروان چند بازرگان همراه شده اند. مردمان شهرهای میزبان، کاروان را همچون دریچه ای رو به تازگی و شادمانی می دیدند. کاروان توفیق هم در درازای پنج دهه فراوانی از طنزپردازان را در کجاوه نشاند. از گردنه های محرمعلی خانی گذشت و بار بر زمین گذاشت، اما همواره یک نام بر سر زبان‌ها بود: روزنامه ی توفیق. مکتب توفیق انجمن شیرین کاران مجرب و دانشگاه نویسندگان جوان بود.

توفیقی ها کیمیاگر نبودند. از تبدیل مس به طلا سر رشته نداشتند. هنر توفیق بالاتر از دانش کیمیاگری بود: تلخی ها را می مکید و به خوانندگانش انگبین می داد. چه خوش گفت سعدی شیرین سخن:

مگر آن دایه کاین صنم پرورد

شهد بوده است شیر پستانش؟




زمستان 1392