(این جستار را برای شماره بیست و ششم فصلنامه ی رازان، که سردبیر مهمانش بودم، نوشتم).
در باغستان فرهنگ (نگاهی به زندگی حسین شهسوارانی)
حسین شهسوارانی (شاهسوارانی) برابر با شناسنامه در روز شانزدهم مهرماه سال 1297 خورشیدی، در شهر اراک (محله ی قلعه ـ کوچه ی راستین)، دیده به جهان گشود. پدرش، شیخ محمد، در جامه ی روحانیت و مادرش، کشور خانم، زنی کاردان بود. شیخ محمد شاهسوارانی، که در آغاز جوانی از روستای شاهسواران به اراک کوچیده و نامبردار شده بود، در رخداد مهاجرتِ گروهی از بزرگان شهر به عثمانی، از سوی آقانورالدین عراقی به سرپرستی کارهای شرعی مردم سلطان آباد (اراک) برگزیده شد.
حسین شهسوارانی دوره ی ابتدایی را در دبستان فردوسی، گذراند. شوربختانه پدر را در نوجوانی، از دست داد و درس و زندگی اش دچار افت و پریشانی شد. او، که شیفته ی یادگیری و پیشرفت بود، دور ماندن از مدرسه را تاب نیاورد. پس از درگذشت پدر، چندی در داروخانه ی راه آهن، شاگردی کرد و سپس به آموزگاری پرداخت. خودش در سال 1318 خورشیدی، در این باره نوشته است:
«هنوز شراره های سوزان و دردناک تالمات روحی من خاموش نگردیده بود و اثر پنجه ی خونین روزگار که از خون دلم رنگین شده بود از چهره ی من نابود نگشته و خاطرم از مرگ ناگوار پدر تسلی نیافته و رفتار خشن و ناهنجار خویشاوندانم در کار بود که در آغاز مهرماه 1316، به دیار بدبختی دیگری رهسپار شده نخستین گام لرزان خود را به اداره ی فرهنگ اراک نهاده و خود را برای استخدام معرفی نمودم. پس از تسلیم مدارک لازمه و موافقت با استخدام، مرا به دبیرستان پهلوی به عنوان آموزگاری کلاس پنجم اعزام داشتند...».
(سرشک خونین، چاپ نشده، ص 1)
خاستگاه خانوادگی، اقلیمی و تاریخی شهسوارانی با شعر و ادب و فرهنگ آمیخته بود. در این سالها، گرایش و دلبستگی وی به فرهنگ و ادبیات، که از کودکی پدید آمده بود، پرورده شد و فزونی گرفت:
«در خانه های روستایی، در همین فراهان و محل ما، شاهسواران، کلیله و دمنه ی دستی بود. خط نویس بود. هیچ خانه ای نبود که شاهنامه نداشته باشد. حافظ نداشته باشد. گلستان نداشته باشد. سرگرمی شان هم در زمستان های طولانی، همین دور هم نشینی و مشاعره بود. ما از بچگی در مشاعره شرکت می کردیم... در اراک، مخصوصا منزل ما و بعضی بستگان ما، همیشه انجمن ادبی بود... آقای اسماعیل فردوس فراهانی،... از شاعران برجسته و نویسنده ی معاصر، آنجا بود. بیشتر معلم های ما در دبستان، خودشان عضو انجمن ادبی بودند.شاعر بودند؛ ادیب بودند؛ خط نویس بودند. در کلاس های درس ما، در دوره ی دبیرستان، خط نویسی معلم جداگانه ای داشت. موسیقی معلم جداگانه ای داشت... [به] دبیرستانی که بنده بودم بار ـ بار ماشین کتاب از تهران می رسید. بار ـ بار وظایف فیزیک و شیمی می رسید. جوشش فرهنگی بود و مخصوصا فرهنگیان خیلی احترام در جامعه داشتند... دبیران فرهنگ یک نشان خاصی به لباس شان بود [نماد] فرهنگ...»
(.وبسایت مازندنومه، 16 بهمن 96، .. http://www.mazandnume.com/fullcontent/68703/-----%D8%A8%D8%A7%D8%BA%D9%90-%D8%AF%D8%A7%D8%AF/)
او در سالهای آموزگاری، به طور داوطلبانه دوره ی متوسطه را در دبیرستان شاهپور اراک، دنبال کرد تا اینکه ناگزیر به سربازی رفت. سربازی اش را در تهران، گذراند. سربازی او همزمان بود با روزهای تلخ اشغال ایران در جنگ جهانی دوم. همان هنگام، آزمون های پایان دبیرستان را پشت سر گذاشت و در سال 1320 خورشیدی، دیپلم ادبی گرفت. پس از چندی، در آزمون کارشناسی حقوق قضایی دانشگاه تهران، پذیرفته و به سال 1325 خورشیدی، دانش آموخته شد. در آن سالها، آزمون کنکور، کشوری و سراسری نبود. هر دانشکده آزمون خودش را برگزار می کرد. او در سالهای دانشجویی، برای گذران زندگی به استخدام بانک ملی بازار درآمد. از استادانش در دانشگاه، می توان ابراهیم پورداوود، دکتر شایگان، جلال الدین همایی، دکترسنجابی، آیت الله سنگلجی، حسن امامی و عبدالله معظمی را نام برد. پس از به پایان بردن دانشگاه، از بانک ملی کناره گیری کرد و کوشید به دادگستری راه یابد. از آنجا که برابر با قانون، خدمت در دادگستری تهران، ممنوع بود از سوی اداره ی کارگزینی، شهرستان اردبیل برای آغاز کار او در نظر گرفته شد.
«در همان روزها، که به انتظار ابلاغ به کارگزینی سری می زدم و از رفتن به اردبیل هم دغدغه ی خاطر داشتم چون از کودکی سرماترس بودم از سرمای زمستان اردبیل سخت تر از سرمای اراک پیش خود تن لرزه داشتم، بر حسب اتفاق آقای عیسی مویدی، رییس دادگستری بابل، را که برای انجام امور جاری دادگستری به تهران آمده بود در سرسرای کارگزینی یافتم. نزد او رفتم و چون پیش از این مرا ندیده بود و ناشناس بودم پس از سلام و معرفی از وضع و حالم جویا شد. همین که شنید قرار است به اردبیل اعزام شوم گفت: در دادسرای بابل، محل دادیاری خالی است. به جای اردبیل بهتر است به بابل بیایی. به سابقه ی همشهری بودن، که خود و دودمانش اهل اراک بودند، در کارگزینی، محل خدمت مرا برای بابل پیشنهاد کرد. دو سه روز بعد دفتر کارگزینی ابلاغ دادیاری بابل را با امضاء آقای موسوی زاده، وزیر دادگستری، به دستم دادند. از دلهره ی سرمای اردبیل آسوده خاطر و چند روز بعد روانه ی مازندران شدم...».
(شهسوارانی، 1384، ص 9)
بدینگونه حسین شهسوارانی در خردادماه 1326 خورشیدی، با پایه ی چهار قضایی و ماهانه صد و بیست و نه تومان حقوق به سمَت دادیاری دادسرای بابل معین شد (شهسوارانی، 1384، ص 10). نخستین دیدارهای او از مازندران، سرزمینی که آن را غرفه ی بهشتی می نامید، با ستایش و شگفتی همراه بود. گلگشتی دلپذیر در سرزمینی پُر باران و سرسبز با چشمه های جوشان، رودهای خروشان و قله های ناپیدا در ابر، آنهم برای جوانی که از کناره ی کویر آمده بود. او، که دستی در شعر داشت، بی تابی اش را از روبرو شدن با طبیعت سرشار از زیبایی مازندران اینگونه سرود:
«یک طرف دریای نیلی با افق آمیخته سوی دیگر کوه و جنگل بر سپهر آویخته
خطه ی نوشهر و آن گسترده دریای خزر در گلوی خضر، آب زندگانی ریخته
پرتو زرین خورشید از شکاف ابرها یکسره گرد طلا بر سطح دریا بیخته
موج ها آیینه داران واندران آیینه ها بس شکسته آفتاب آنجا به دریا ریخته...»
(بوریاباف، ص 16، نامه ی چاپ نشده به رحیم فضلی)
زیبایی مازندران هرگز برای او تکراری نشد و تا پایان زندگانی اش هر روز به رنگی تازه رخ نشان داد تا جایی که در باره ی طبیعت مازندران جستارهای بسیار نوشت.
قانوندان جوان در سایه ی درستکاری و مردم دوستی، پله های پیشرفت را در دادگستری مازندران می پیمود. او با کسانی که از توان حکومتی خود سود نابجا برده و آنرا ابزار مال اندوزی و مردم آزاری کرده بودند به سختی برخورد می کرد. زیرا که می دانست لغزش و تبهکاری صاحبان قدرت بنیاد جامعه را سست می کند، چندانکه سعدی فرمود:
درم به جورستانانِ زر به زینت ده بنای خانه کنان اند و بام قصر اندای
دادستان ادب دوست می دانست که اگر مردم، همان مردم کوچه و بازار، دادگری او را در برخورد با زورمندان فاسد نبینند، از هرچه داد و دهش ناامید و روگردان می شوند. حسین شهسوارانی در سال 1329 خورشیدی، با منصوره سادات مصباح پیمان زناشویی بست. همسرش اهل اراک و از خویشاوندان بود. آیین خواستگاری و جشن دامادی وی همزمان شد با دادرسی پرونده ی قند و شکر آمل. در این پرونده، شماری از دولتمردان با کمک دستیاران بومی شان از شکر دولتی، قند می ساختند و به بهای آزاد در مازندران، پخش می کردند. رسیدگی موشکافانه به این بزه آشکار برای دولت ایران، مهم و آبروبخش بود. وزیر دادگستری، خود، این پرونده را به شهسوارانی واگذار کرد، زیرا از سویی باعث ناخرسندی مردم شده بود و از سوی دیگر آمریکایی ها را برآشفته بود. هزینه ی خرید شکر را بنیاد آمریکایی اصل چهار برای رفاه و آسایش ایرانیان پرداخت می کرد. آنان نمی توانستند بپذیرند کمک هایشان را مشتی سودجو به جیب هایشان واریز کنند (همان، ص 58). دادرسی پرونده ی قند و شکر آمل آنچنان دامنه دار و زمان بر بود که داماد نتوانست سر سفره ی عقد بنشیند. او سرانجام پس از چند سال، پرونده ی این دستبرد را به خوبی و درستی به پایان برد و قانون شکنان را کیفر داد.
اگرچه حسین شهسوارانی از قاضیان و مدیران بلندپایه ی دادگستری بود و مشغله ی فراوان داشت، ولی دلدادگی اش به نوشتن، هرگاه که زمان دست می داد، او را به سوی نویسندگی می کشاند. بیشترِ نگاشته های او در کالبد جُستار (مقاله)، سفرنامه و یادمان نویسی (خاطره نگاری) بود و در نشریه های محلی و سراسری به چاپ می رسید. از میان نامه هایی که پیش و پس از انقلاب، نوشته های وی را چاپ کردند می توان مازیار (بابل)، لسان ملت (آمل)، نهیب آزادی، لاله ی سرخ (اراک)، کایر (ساری)، پارس (شیراز)، خواندنیها، افتخارات ملی، اَباختر، آذرمهر و ندای قومس را نام برد. همچنین سالها پیش از انقلاب، گزیده ی سفرنامه ی حج تمتع به خامه ی ایشان در روزنامه ی اطلاعات به چاپ رسید. درونمایه ی این نوشته ها توصیف زیبایی مازندران، یادمان های فرهنگی و اجتماعی اراک، یادکرد نامداران و گمنامان، خاطره های کودکی، گلگشت ها و سفرها، بازنمایی برخی پرونده های دادگستری، نامه به دوستان، ارج و ارزش انجمن های ادبی، شماری از دشواری های قانونی و... است.
از نشانه های نیک اندیشی حسین شهسوارانی آن بود که با اعدام و شکنجه مخالف بود. در سراسر زندگی قضایی اش رای به مرگ کسی نداد و داوری پرونده هایی را که می دانست برابر با قانون سرانجامی به جز اعدام نداشت نپذیرفت. همسرش خاطره ای از مادرشوهر بازمی گوید که نشان می دهد در فرهنگ ایرانی، نه تنها جوانان نخبه و دانشگاه دیده که پیران مکتب نرفته هم جان ستانی را نمی پسندند.
«اوایل ازدواج مان بود. با برادر و مادر و خواهر همسرم در ساری زندگی می کردیم. یک روز عصر، مادرشوهرم دیده بود خیابان شلوغ است و مردم رفت و آمد می کنند. از همسایه و صاحب خانه و این و آن پرسیده بود چه خبر شده؟ گفته بودند فردا صبح قرار است آهنگری را به جرم قتل در سبزه میدان اعدام کنند. از همانجا با چشم گریان به خانه آمد و به پسرش عتاب کرد که چرا چنین حکمی داده ای؟ شوهرم گفت که بی خبر است. با اینهمه، باور نکرد و یکی از خدمه را به خانه ی آقای سید ابوطالب رییس زاده فرستاد. ایشان رییس دادگستری بود. پیغام داد که: آقا، من یک زن دست تنها، با آنهمه گرفتاری پسرم را نفرستادم دانشگاه که حکم اعدام مردم را بدهد. خواهش می کنم ابلاغ پسر من را بدهید تا فردا ما همگی برگردیم تهران. دیگر هم نمی آییم اینجا. یکی دو ساعت بعد آقای سید ابوطالب رییس زاده آمد خانه ی ما، پیش مادرشوهرم قسم و آیه که خانم به خدا این حکم اصلا مربوط به ما و پسر شما نیست. رای در دادگاه بهشهر صادر شده. خلاصه آن روز مادرشوهرم خیلی گریه کرد و بی تاب بود» (گفت وگوی نگارنده با منصوره سادات مصباح).
زمینه ی روی برتافتن از حکم اعدام را افزون بر نگاه خطاپوش ایرانی می توان در آموزه های حقوق اروپایی و همچنین رمانتی سیسم ادبی فرانسه، به ویژه نوشته های ویکتورهوگو جست وجو کرد. در دهه ی بیست و سی خورشیدی و پیش از آن، دبستان رمانتی سیسم در میان فرهیختگان و ادب دوستان ایرانی، جایگاه بلندی داشت و بازار سرایندگان و نویسندگانی چون شاتوبریان، لامارتین و ویکتور هوگو گرم بود. بارها از زنده یاد شهسوارانی شنیدم که از رمان بینوایان با نام "قرآن فرانسوی ها" یاد می کرد و آن را کتابی با درونمایه ی عالی انسانی می شمرد. ویکتور هوگو یکی از نامدارترین مخالفان اعدام بود. او در این باره، چندین سخنرانی پرشور دارد. وی همچنین رمان پُرآوازه ی آخرین روز یک محکوم به اعدام را در سرزنش این رای و رویکرد نوشته است. هوگو آنچنان نازک بین، حساس و نرم دل بود که در سروده هایش زندانی شدن پرنده ای را هم تاب نمی آورد و آنرا سرآغاز ستم های بزرگ می دانست:
«... به فکر قفس هایی که برای زینت به دیوار آویخته اید باشید، زیرا ترازوی نامرئی جهان دو کفه دارد. از همین سیم های باریک و زرین قفس ها است که میله های آهنین و سیاه زندان ها پدید می آید. از همین قفس های ظریف است که باستیل های موحش ساخته می شود». (شفا، 1332، ص 37 بخش ویکتور هوگو).
حسین شهسوارانی در جستاری، جان ستاندن را حکمی جبران ناپذیر و فقط حق آفریدگاری دانسته که به آن باشنده (موجود) جان بخشیده است. او بر آن بود که این حکم شتابزده در واقع، از میان بردن معلول است و به درمان علت نمی پردازد. اگر در جامعه ی انسانی برابری و رفاه همگانی با تربیت و آموزش درست همراه شود، بسیاری از زمینه های تبهکاری و دیگرکشی از میان می رود و دیگر نیازی به کیفرهای سخت و برگشت ناپذیر نیست. انسان در نیمه راه تمدن است؛ نباید از پیشرفت ها و گشایش های آینده ناامید شد و بدین بهانه که امروز گره کور باز نمی شود بنیاد زندگی و اصل هستی را از میان برد (شهسوارانی، 1380، صص 293 ـ 308).
همچنین وی که در دامان فرهنگ مشروطه، و نزد بزرگانی چون پورداوود، عبدالعلی لطفی و سید ابوطالب رییس زاده پرورش یافته بود، درباره ی شکنجه چنین دیدگاهی دارد:
«عمل زشت و قبیح شکنجه، که درباره ی متهمین به کار می رود، یکی از آفات بزرگ [در راه] عدالت و عدالتخواهی است و لکه ی ننگی به دامان حکومت و قدرت های ستمگر روزگار...اقرار و اعتراف حاصل از شکنجه سر سوزنی اعتبار ندارد... اگر ده گناهکار ناشناخته و بی مجازات بمانند بهتر است که یک بی گناه آزار شود» (شهسوارانی، 1384، ص 41 و 42).
حسین شهسوارانی در سالهای میانی دهه ی چهل خورشیدی، به ریاست دادگستری استان مازندران رسید. او از برپایی و گسترش خانه های انصاف به گرمی پشتیبانی کرد و آن را برای جامعه سودمند دانست. در زمان سرپرستی اش بر دادگستری استان مازندران، خانه های انصاف این استان در ایران نمونه بود. شهسوارانی باور داشت خانه های انصاف از ارزش های فرهنگی جامعه ی ایران همچون خیرخواهی، ریش سفیدی و کدخدامنشی برای سامان دادن دشواری ها و گره گشایی کارها استفاده می کند. در نتیجه، بار دادگستری کم می شود و مردم با مهربانی با یکدیگر زندگی می کنند نه با پرخاش و دشمنی (گفت و گو با دکتر سینا شهسوارانی، رازان).
می گویند پربسامدترین واژه ها در گفتار و نوشتار هرکس نمایانگر جهان بینی و جانمایه ی اندیشه ی اوست. برای نمونه آنکه بیشتر از عشق می گوید رهنورد راه عشق و آنکه از پول می گوید دلبسته ی مال و منال است. آنکه بسیار از دوست یاد می کند دلداده ی همجوشی و مهربانی و دیگری که دشمن از زبانش نمی افتد در کار بداندیشی و دشمن تراشی است.
واژه ای که بیش از همه از حسین شهسوارانی شنیده میشد کلمه ی "فرهنگ" بود. رویدادهای اجتماعی و سیاسی را از دریچه ی فرهنگ می دید و بیشتر دوستان و همنشینان اش فرهیختگان و فرهنگیان بودند. محمدحسین شهریار، باستانی پاریزی، ابوالقاسم حالت، حسن امین، جمال زاده، محمد بهمن بیگی، مرتضی راوندی و... کسانی بودند که وی از نشست و برخاست با آنان شاد و شکفته می شد. به دوستانش نامه می نوشت و از ایشان سراغ می گرفت. فروتن بود، چندانکه گاه خدمات قضایی اش را در هاله ی خاموشی فرو می برد. شرکت در انجمن های ادبی را بسیار دوست داشت و به این سخن ادیب الممالک فراهانی باورمند بود که:
غرض ز انجمن و اجتماع جمع قواست که قطره چون که شود متصل به هم دریاست
با انجمن ادبی قلم (به سرپرستی زین العابدین رهنما)، انجمن ادبی مازندران، انجمن های شیراز و... در پیوند بود، ولی بیش از همه به انجمن امیرکبیر (اراکی های مقیم تهران) مهر می ورزید. از هموندان هیات مشاوران انجمن ادبی و فرهنگی امیرکبیر و از یاران محمدباقر صدرا، دبیر انجمن امیرکبیر، بود. از کوشش های نیک ایشان می توان هم افزایی و پیوند میان انجمن های ادبی امیرکبیر و مازندران را نام برد. همچنین آشنایی و پیوند میان فصلنامه ی اباختر و آن انجمن را باید در همین راستا ارزیابی کرد.
حسین شهسوارانی در سالهای آغازین دهه ی پنجاه خورشیدی، به یکی از بالاترین و ارجمندترین جایگاه های حقوقی کشور دست یافت که همانا مستشاری دیوان عالی کشور بود.
سده ها پیش، خردمندان جهان پس از رخدادهایی تلخ، به اینجا رسیدند که شتابزدگی در اجرای حکم های دادگستری کار درستی نیست و حقوق یک یا هر دو سو را از میان می برد. پس، بایسته است حکم های قضایی بازنگری شود. دیوان عالی کشور شاخه ای از دادگستری است که از قاضیان با تجربه و توانا ساخته شده است. آنان رای هایی را که در دادگاه های بدوی سراسر کشور داده شده بازبینی می کردند تا مبادا در آنها لغزشی پدید آمده باشد. در ایران، دیوان عالی کشور در زمان علی اکبر داور برپا شد.
حسین شهسوارانی در این دهه، برای مدتی از مازندران به تهران آمد. پیش از آن هم، چندی بر دادگستری استان فارس و بنادر ریاست داشت. وی افزون بر داوری پرونده های مهمی چون قند و شکر آمل و رزاق منش در ساخت شهرک دادگستری طرشت هم، سنگ تمام گذاشت. همچنین پس از انقلاب، با پیگیری چندساله، سهام محمدعلی جمال زاده را در کارخانه های سیمان شمال و ری، زنده کرد. سپس پدر داستان نویسی ایران را راهنمایی کرد تا درآمد سهامش را به گسترش کتابخانه ی دانشکده ی ادبیات دانشگاه تهران ویژگی دهد.
زنده یاد شهسوارانی پس از انقلاب 57 و در دولت مهندس بازرگان، به معاونت دادگستری و سرپرستی سازمان اسناد و املاک کشور رسید. بهین کار او در در این دوره، ساماندهی محضرها بود. برای کارکنان دفترها، مانند کارمندان دولت، از 8 بامداد تا 2 بعد از ظهر، زمان کار تعیین کرد. پیش از آن، سردفتران کارکنان خود را تا هرگاه که می خواستند در دفتر نگه می داشتند. همچنین کارمندان محضرها را بیمه کرد و دفترهای اسناد رسمی را از گرفتن مالیات های دولتی و غیر دولتی بازداشت. چرا که «این کار و روش، دفترهای اسناد رسمی را در حد تحصیلدارهای دریافت مالیات تنزل می داد و تحقیر می شدند...» (برپایی کانون سردفتران و دفتریاران استان مازندران، گزارش چاپ نشده، ص1).
حسین شهسوارانی در سال 1361، بازنشسته شد و به مازندران برگشت. به سرزمین زیبایی که آنرا مانند زادگاهش دوست داشت و می توانست در آنجا، خود را با خواندن و نوشتن و باغبانی سرگرم کند. ایشان در سالهای بازنشستگی، کتاب های رنگین کمان (مجموعه مقاله ـ 1380)، باغ داد و داغ بیداد (خاطرات چهل سال خدمت قضایی، 1384) و گذران عمر (از کودکی تا خدمت قضایی ـ 1384) را در ساری، به دست چاپ سپرد. بازنشستگی او را یکجانشین نکرد. انجمن های ادبی تهران را از دست نمی داد و همواره از رویدادهای فرهنگی زادگاهش، اراک، آگاه و پُرسان بود. زنده یاد حسین شهسوارانی، باغبانی که بهشت را در همین جهان می خواست، در روز بیست و دوم خرداد 1399، پس از 102 سال زندگانی پربار، چشم از جهان فرو بست. پیکرش را در آرامگاه مُلا مجدالدین ساری به خاک سپردند.
در کتاب برهان قاطع آمده است که واژه ی فرهنگ افزون بر دانش، خرد، ادب، بزرگی و سنجیدگی به شاخ درختی گفته می شود که در زمین می خوابانند تا از جایی دیگر سر برآورَد. همچنین واژه ی culture که از لاتین cultura گرفته شده به معنای پروراندن، رویاندن، باروری و پرداخت و آرایش زمین و درخت است و مشتق های بسیاری همچون cultivate به معنی کشاورزی دارد (محمودی بختیاری، 1358، ص 26، پانویس).
زنده یاد حسین شهسوارانی براستی و به تمام معانی مرد فرهنگ بود.
یاری نامه:
ـ شفا، شجاع الدین، شاهکارهای جاویدان جهان، بنگاه مطبوعاتی افشاری، 1332.
ـ شهسوارانی، حسین، رنگین کمان (مجموعه مقالات)، انتشارات پژوهش های فرهنگی، ساری، 1380.
ـ شهسوارانی، حسین، باغ داد و داغ بیداد (خاطرات چهل سال خدمت قضایی)، انتشارات پژوهش های فرهنگی، ساری، 1384.
ـ محمودی بختیاری، علیقلی، زمینه ی فرهنگ و تمدن ایران (دفتر یکم: نگاهی به اساطیر)، ناشر: نویسنده، چ سوم، 1358.
پایه ها و منصب های قضایی حسین شهسوارانی (بر پایه ی گفت وگو با مازندنومه)
1ـ دادیار دادسرای بابل (خرداد 1326)
2ـ عضو علی البدل دادگاه بخش آمل (دی ماه 1326)
3ـ بازپرس شعبه ی 2 دادسرای بابل (شهریور 1327)
4ـ بازپرس شعبه ی 1 دادسرای بابل (دی ماه 1327)
5ـ رییس دادگاه بخش نوشهر (اسفندماه 1327)
6ـ الغاء سمت نوشهر و ابقاء بازپرس اول بابل (اسفند 1327)
7ـ دادستان آمل (تیر 1329)
8ـ رییس دادگستری آمل (آذر 1329)
9ـ عضو علی البدل دادگاه استان مازندران (فروردین 1331)
10ـ رییس دادگاه شهرستان ساری و ریاست دادگستری (خرداد 1331)
11ـ رییس شعبه ی 3 دادگاه استان مازندران (آذر 1337)
12ـ رییس دادگاه جنایی استان مازندران (اسفند 1340)
13ـ دادستان استان مازندران (اردیبهشت 1341)
14ـ رییس دادگستری استان مازندران (اردیبهشت 1345)
15ـ عضو معاون دیوان عالی کشور (امرداد 1346)
16ـ رییس دادگستری استان فارس و بنادر و نمایندگی دادستان دیوان کیفر (مهر 1349)
17ـ مستشار دیوان عالی کشور (مهر 1351)
همچنین وی دارای سمت ها و مسوولیت های اداری (غیرقضایی) و پراکنده ی قضایی دیگری هم بوده است:
1ـ سرپرست امور اداری خانه های انصاف و شورای داوری استان مازندران با حفظ سمت دیوان کشور.
2ـ رییس هیات بازرسی کل کشور در آذربایجان شرقی (با حفظ سمت) (فروردین 1349).
3ـ سرپرست امور اداری خانه های انصاف استان فارس (با حفظ سمت) (آذر 1349).
4ـ مدیر کل اداره تصفیه ورشکستگی (آبان 1350).
5ـ عضو هیات رسیدگی به نقص دادنامه های دیوان محاسبات (آبان 1351).
6ـ عضو دادگاه بدوی انتظامی سردفتران و دفتریاران (فروردین 1352).
7ـ عضو کمیته ی بررسی مسایل وابستگان سازمان های قضایی در کنفرانس عالی قضایی (خرداد 1351).
8ـ نماینده ی رییس دیوان عالی کشور در کنگره ی اصلاحات اداری (1352).
9ـ شرکت در کنگره ی روسای دادگستری استان ها.
10ـ معاون وزارت دادگستری و سرپرستی سازمان ثبت اسناد و املاک کشور (1358).
11ـ شرکت در کنگره ی شهرداران سراسر کشور برای بحث قانون لغو مالکیت اراضی شهری و اجرای آن به وسیله ی ثبت اسناد.
12ـ مدیرعامل افتخاری و رایگان شرکت تعاون کارکنان وزارت دادگستری و ساختن شهرک بزرگ دادگستری (شامل 314 واحد مسکونی) در چهل هزار متر مربع (چهل هکتار) اراضی طرشت تهران (1353).