وبلاگ مهرداد شمشیربندی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استوره» ثبت شده است

درنگی درباره ی استوره و رازهای جذابیت آن

درنگی درباره ی استوره* و رازهای جذابیت آن

نویسنده : مهرداد شمشیربندی


ارسطو، نخستین آموزگار فلسفه، و یکی از بزرگترین اندیشمندان جهان می گفت : « هرچه پا به سن می گذارم، بیشتر عاشق اساطیر می شوم. » (آدمیت، 1386 ، ص 217)

ما هم که دو هزار سال پس از او به جهان آمدیم، کم و بیش گرفتار وسوسه ی ارسطوییم؛ با این که هر روز بیشتر از عصر استوره های باستان دور می شویم و می کوشیم برای پرسش های خود، پاسخ های منطقی و روز آمد پیدا کنیم، به واقع نمی دانیم با سودای استوره چه کنیم!

پس از گذشت سده ها، هنوز جاذبه ی استوره در جان ما چنگ می زند. از تاریک ـ روشن تاریخ و علم و داستان و فلسفه سرک می کشد و سرشت کهربایی خود را آشکار می کند. گویی که استوره در همه جای زندگی ما حاضر است. گذشت زمان فرسوده اش نمی کند. از لایه های پیاپی زمان می گذرد و خود را اعلام می کند. گویی استوره از ژرفای وجود، ما را به سوی خود فرا می خواند و ما همزمان او را صدا می کنیم. او ما را به خود می خواند تا یک دامن پرسش در جانمان بریزد و ما به دامانش چنگ می زنیم تا دست کم با طلوع تبارمان آشنا شویم.

به راستی این چه ربایش و گرایشی است که بعد از گذشت سده ها و سال ها، هر روز و هر شب در میان جان تازه می شود؟ چرا داستان های استوره ای همانند چرخ چاه و گاو آهن و هیات بطلمیوس نیستند که کهنه و شوند و از رده بیرون بیفتند؟ راز جذابیت استوره در چه چیزهایی است و در کدام نشانگر ها آشکار می شود؟

با اینهمه توقع کامیابی کامل در بازنمایی راز استوره، پختن خیال خام است. چون "رازی " که آن را بتوان به تمامی از پرده بیرون انداخت، راز نیست و جادویی که مو به مو آشکاره شود، نیرو و جاذبه ای برایش نمی ماند.

شاید یکی از علت های جذابیت استوره آن باشد که به زبان قصه روایت می شود. قصه ها لذت بخشند و بشر در ساختن آنها از خلاقیت و عاطفه ی خود، یاری می گیرد و به استدلال و برهان محدود نمی ماند. بی گمان در دل رخداد های هر داستان و در تبیین چرایی حوادث آن، از منطق و برهان و استدلال های عقلانی استفاده می شود، اما خط داستانی در روند پیشرفت خود افزون بر سود بردن از نشانگرهای (مولفه های) عقل نظری، از عناصری چون شهود و خیال و وهم نیز بهره برداری می کند. گستره ی بیکران احساس با رویکردهای ناشناخته و رنگارنگ خود سبب می شود که در داستان و از جمله در داستان های استوره ای، فضایی مه آلود آفریده شود که جا را برای بازگشت چندین و چند باره و کشف های تازه و تازه تر باز می گذارد. به بیان دیگر ساحت های گوناگون وجود آدمی، در ساختن داستان، روی دایره ریخته می شود و به منصه ی ظهور می رسد. جهان داستان از دیگر جهان ها مستقل است. دنیای داستان، قوانین خود را دارد و به قانون دیگران، چنگ نمی زند.

در مقام تحلیل و درباره ی استوره ها، علت استفاده از این شیوه ی بیانی را باید در تقدم ماجراها بر علت یابی رویدادها دانست. «انسان‌های استوره‌باور به چگونگی وقایع هستی توجه داشتند، نه به چرایی آن. به فرض، آنان در مورد خدا، سخن خود را از مبداء هستی به بحث درباره ی‌ علت آن نمی کشاندند. برای مثال در یونان «تئوس» یا خدا از نگاه مردم استوره‌باور به هیچ وجه نیازی به اثبات نداشت، در حالی که از دوران چیرگی اندیشه ی فلسفی، بحث چیستی و چرایی مطرح شد. از دوران ارسطو به بعد بحث از وجود، عالم، آدم، واجب و ممکن بر پایه ی‌ نظریه ی علیت استوار گردید و این علت‌گرایی (etiology) تا زمان حال به وجوه گوناگون و در حوزه‌های مختلف دانش بشری، مبنای براهین و بحث‌های متعددی قرار داده شد.» (ضیمران، 1379، صص 48-47)

شایان گفتن است که هر قصه را نمی توان استوره نامید. یکی از دلایل جاذبه ی حکایت های استوره ای این است که به اصیل ترین دغدغه های انسانی می پردازند.

«استوره‌ها را باید قصه‌های بنیادین تمدن‌ها به شمار آورد. حکایت‌هایی که ریشه‌های هویتی فرهنگ را روایت می‌کند. به عبارت دیگر، استوره وجهی از بن‌دهش است. استوره به اعتباری، جهان بنیاد است. یعنی به فرهنگ هر سرزمین، بن و ریشه می‌بخشد و از همین روی استوره را می‌توان ترسیم‌گر «صورت نوعی» یا «سر نمون» یک فرهنگ دانست، واقعیتی زنده که به آداب، رفتار، مراسم و آیین‌های آن معنا می‌دهد. از این رو هر بار که مراسمی آیینی اجرا می‌شود، انسان‌ها به وجود خویشتن بن می‌بخشند و خویشتن را از نو بنیان می‌نهند. مراسم آیینی، افراد وابسته به یک فرهنگ را به منشاء تجلی های ازلی‌شان باز می‌گرداند و هر بار که این مراسم اجرا می‌شود، راز و رمزی بنیادین در وجود انسان بیدار می‌شود و میان او و هستی، پیوندی نو برقرار می‌گردد.» (شایگان، 1371، ص 104)

نکته ی دیگری که جاذبه ی استوره را باعث می شود، کنجکاوی ما نسبت به چگونگی آغاز پیدایش جهان و موجودات است. «سرآغازها همه در پرده ی ابهامند؛ بدین معنی که یا کوچکند و جلب توجه نمی کنند، و از این رو به حس در نمی آیند، یا از نظر پنهان می مانند.» (گمپرتس، 1375، ص19)

استوره معمولا به این سرآغاز های پیچیده و پر ابهام می پردازد.

«اما در واقع روایتگر استوره ها با باز سرودن قصه های استوره‌ای، نه تنها وقایع نهفته در دل اساطیر را زنده می‌کند، بلکه خویشتن را در عرصه ی رویدادهای ازلی باز می‌یابد و مبداء هستی را در درون خویش بار دیگر شکوفا می‌سازد.

در حقیقت، استوره همان تاریخ مقدس و مینوی است و آغاز رویدادهای بزرگ ازلی، آغاز کیهان، آغاز انسان، آغاز زندگی و مرگ، آغاز پیدایش انواع موجودات زنده، آغاز کشاورزی، آغاز آتش، آغاز آیین، آغاز مراسم تشرف و نظایر آن را حکایت می‌کند.»(شایگان، 1371، ص 105)

از سوی دیگر استوره پردازی، یکی از نخستین کوشش های آدمی برای غلبه بر آشوب (کائوس) و فهم نظم در برابر لجام گسیختگی، و ادراک قانون در مقابل طبیعت و نیروهای سرکش طبیعی است.

«انسان ابتدایی به آسانی نمی‌توانست بپذیرد که حکومت نظم در جهان، واقعیتی ازلی است؛ زیرا ذوات نیرومندی که به گمان او رویدادهای طبیعی ناشی از آنها بودند، در نظر او ـ درست همانند اعضای زورمند جامعه ی عاری از هر گونه نظم و قانون که او در آن به سر می‌برد ـ خودکامه و تابع هیجان‌های لگام گسیخته بودند. وقتی او می‌دید که قوی‌ترین عوامل طبیعی، تمامی نیروی خود را نسبتاً به ندرت به کار می‌اندازند و زلزله و توفان دریا و فعالیت کوه‌های آتشفشان فقط گاه به گاه و برای مدتی کوتاه آرامش و صفای طبیعت را آشفته می‌سازند، به این باور می‌رسید که نظم و قاعده‌ای که پدیدارهای طبیعی از آن تبعیت می‌کنند بی‌گمان قانونی دلبخواه است که عامل غالب به عوامل مغلوب تحمیل کرده است. انسان ابتدایی از این مشاهدات چنین نتیجه می‌گرفت که این حالت ممکن نیست از آغاز موجود بوده باشد بلکه نیروهای عظیم طبیعی که دشمنان حیات انسانند لابد زمانی به خودسری ابراز وجود می‌کرده‌اند؛ و رام‌کننده ی آنها موجودی قوی تر از آنها بوده است که نخست با آنها جنگیده و سرانجام به خشم ویرانگر آنها لگام زده است.» (گمپرتس، 1375، ص 108)

«یکی دیگر از ویژگی های استوره، مشخص کردن مرز میان خودی و غیرخودی یا تعین بخشیدن به جهان‌بینی درونی و بیرونی است. در واقع تعلق به ایل، قبیله و طایفه، مرز هویت و غیریت را مشخص می کند و ارزش‌های خودی را از ارزش‌های بیگانه جدا می‌سازد. به طور کلی در مواردی که سرزمین یا فرهنگی در معرض یورش بیگانگان قرار می‌گیرد، همین گونه استوره ها هستند که همبستگی را میان افراد آن سرزمین استوار می کنند و در چالش با بیگانگان آنان را به فداکاری و از خودگذشتگی ترغیب می‌نمایند.» (ضیمران، 1379، ص 42)

بنابراین بیهوده نیست که اقوام و ملت های گوناگون به استوره هایشان عشق و علاقه دارند، مدام به آنها رجوع می کنند و هویت خود را بازیابی و بازسازی می نمایند.

و باز از جمله رازهای مانایی قصه های اساطیری که باعث می شود استوره ها کاربردی پُر دامنه و پُر شمار داشته باشند آن است که استوره از قدیم برای ملت ها کارکردی تعلیمی و تربیتی داشته است.

«به نظر یونانیان یادآوری عمل و رفتار قهرمانان گذشته و بیان زندگانی حماسی آنها می‌توانسته به نحوی اسباب تزکیه نفس و تربیت قهرمانان آتی را ممکن سازد و از این رهگذر قدرت مقابله جوانان را با شداید احتمالی، تقویت نماید. از این لحاظ این آثار در نزد یونانیان، در درجه ی اول یک جنبه آموزشی ملی داشته است و گفته ی افلاتون نیز در این مورد که هومر معلم اصلی یونانیان بوده، دلالت بر همین معنی دارد.» (مجتهدی، 1380، ص 17 )

«یونانی ها بازگوینده ی حکمت را هیستور (histor) می‌خواندند. هیستور کسی بود که امثال و حکم پندآموز گذشتگان را برای حاضران نقل می‌کرد. کسانی چون سیسرون در آثار خود بر نقش حکایات استوره ای در انتقال ادب و حکمت به شاگردان تاکید ورزیده و آن را هدف اصلی آموزش و تعلیم ادب به شمار آورده‌اند. اما آنچه ماهیت مطلق و انتزاعی استوره را به زمینه‌ای عینی و قابل شناخت و تجربه تبدیل می‌ کرد، همان مراسم و آداب و آیین‌هایی بود که طی آن استوره اجرا می‌شد و به معرض نمایش در می‌آمد.» (ضیمران، 1379، ص 40)

استوره سازی کوششی خلاق، برای تبیین و تفسیر پدیده های جهان است، اعم از اینکه آن جهان، جهان درون یا جهان بیرون باشد. در دنیای امروز، به ویژه در میان تحصیلکردگان علوم پایه، معمولا چنین انگاشته می شود که استوره به دوران نابرخورداری انسان از «ابزارهای دقیق» مربوط است؛ و در دورانی که لابراتوارهای غول آسا و ابزارهای مدرّج و ریزشمار بر قلمرو شناخت انسان، فرمانروایی می کند، استوره هم لابد به مثابه لایه ای از خرافات، قابل زدایش است.

اگر چنین بیندیشیم دست کم از دو نکته بی اعتنا گذشته ایم. اول این که سر و کار علوم دقیق با «مساله» هایی است که دیر یا زود حل می شوند در صورتی که قصه های استوره ای به «مشکل» ها و دغدغه های ازلی، ابدی انسان توجه دارند.

«...که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها» (حافظ، 1378، ص 1)

نکته ی دوم این که حتا در دوران جدید که روز به روز بر دقت و توان ابزارها افزوده می شود و اکثر دانشمندان علوم تجربی «واقعیت» را مبنای نظام علمی می دانند و معتقدند «معرفت علمی، معرفتی قابل اطمینان است، زیرا به طور آفاقی اثبات می شود و نظریه های علمی به شیوه ای دقیق از مشاهده و آزمایش به دست می آیند و عقاید و سلیقه های شخصی و تخیلات ظنی هیچ جایی در علم ندارند،» باز هم بشر به استوره سازی مشغول است. (چالمرز، 1382، ص 13)

اگر لابراتوارهای عظیم الجثه و ابزارهای میکرو میلیمتری پاسخگوی نیاز روانی و فکری انسان است، پس چرا بشر استوره های جدید می سازد و به استوره های باستان بازگشت می کند؟

کارل گوستاو یونگ در کتاب استوره ای نو، پدیده ی بشقاب پرنده را مورد توجه قرار می دهد. «او در بررسی روان شناختی بشقاب های پرنده، در مورد مساله ی واقعیت مادی امر، هیچ اظهار نظر قاطعی نمی کند، بلکه اساسا به بررسی بشقاب پرنده هایی می پردازد که بعضی مدعی اند «مشاهده کرده اند،» آنچنان که گویی «خواب دیده اند،» و در گام دوم، به مساله ی واقعیت بیرونی آنها توجه دارد. اما اگر هم بشقاب ها واقعیتی مادی داشته باشند که محمل پدیده ی روان شناختی تلقی گردد، یونگ نشان می دهد که این پدیده ی روان شناختی به مقدار زیاد، ثمره ی کار ویژه ی تخیل ناخود آگاه است. یونگ نشان می دهد پدیده و نقش آفرینی بشقاب های پرنده به گونه ای کاملا نامنتظر، مبین ناسازواری انسان مدرن با خود و با جهان و درماندگی ناشی از آن است و نیز بیانگر الکن چیزی که آشفته و پریشانش می کند، به زبانی که از واقعیات روزمره اخذ و اقتباس شده است و نیز نمودگار کوششی برای آشتی دادن نیروهای متضادش.

یونگ بر این باور است که مشاهده ی بشقاب پرنده در آینه ی روان و ذهن انسان، به منزله ی ظهور صورتی مثالی برای جبران سردرگمی و پریشانی هایی است که انسان در آشفته بازار جهان امروز بدان گرفتار آمده است.» (یونگ، 1384، صص 3-1)

قصه های استوره ای، تجلیات روان آدمی هستند. این قصه ها از منبعی لایزال می جوشند. این منبع لایزال، روح و روان آدمی است.

جهان استوره، غنی تر و چند لایه تر و پر ازدحام تر از جهان عینی است. درونمایه ی قصه های استوره ای ترکیبی از فرآورده های ذهن و خواهش های تن و روان است. در این جهان هنوز استره های گوناگون معرفتی اعم از دینی و فلسفی و علمی، به گردش درنیامده اند و جنگل وحشی خواسته ها و پرسش ها و آرزوهای انسانی را هرس نکرده اند. استوره ها در این مرتبه پالایش نشده هستند. با این همه اگر از زاویه ی تکامل اندیشه های انسانی به استوره ها نگاه کنیم، تایید می کنیم که مرحله ی استوره ای، یکی از مراحل رشد و تکامل معرفت آدمی است و نباید انتظار داشت که تمامی مشکلات و مجهول های بشر به ویژه در استوره های باستانی طرح شده باشد و باید قبول کرد که باب طرح و ورود مشکل های جدید کماکان باز است.

«همچنین به اعتباری دیگر، استوره متضمن کنش‌های خدایان و دلاوری‌های حماسی قهرمانان دوران آغازین است و انسان با تقلید و تکرار این کنش‌ها، خود را از زمان زمینی رها و به زمان مینوی پرتاب می‌کند و به دیگر سخن، استوره از این طریق، اعتبار بی‌چون و چرای هر واقعیت و پدیده‌ای را در عالم هستی آشکار می‌سازد.

کسانی چون برونسیلاو مالینوسکی استوره‌ها را منشور نظم اجتماعی به شمار می‌آورند و مدعی هستند که ارزش‌های سیاسی ـ اخلاقی جامعه در سایه ی انگاره‌های اساطیری تجسم می‌یابند. به بیان دیگر استوره ها و آیین‌های عبادی، قالب‌های ارزشی اخلاق را بازتاب می‌دهند. این استوره ها طرح و پیرنگ کنش‌ها را مشخص می‌سازند و ارزش های مطلوب را از ناهنجاری ‌های نامطلوب تفکیک می‌کنند. استوره ها را باید در چارچوب ادبیات اخلاقی یک جامعه مورد توجه قرار داد. آنها همیشه ارزش‌هایی را توجیه و ارزش‌های مقابلشان را نفی می‌کنند. به اعتباری استوره ها، ارزش‌ها را با روزگار ازلی و زمان آغازین مرتبط می‌سازند.» (ضیمران، 1379، صص 42-41)

نادیده نباید گرفت که در تفسیر استوره، زاویه ی دید مفسر شایان اهمیت است؛ به گفته ای دیگر مهم است که ما از چه جایگاهی به استوره نگاه می کنیم. اگر مثل پیر مومنی وسواس با قصه های استوره ای مواجه شویم و آنها را واقعی و الاهی بپنداریم، مشمول نگاه صاحب نظرانی می شویم که استوره را نخستین ادیان بشری می دانند و در این صورت باید منتظر زوال یا فروکاهش معنای استوره باشیم. همچنین اگر کسی طبیعیات استوره ای را از علوم زمان بپندارد و مثلا بخواهد چگونگی گردش افلاک و علت بیماری حصبه را در مکتوبات استوره ای بکاود، با هر کشف علمی بخشی از دانش و اعتقادش فرو خواهد ریخت، و از این زاویه ها است که استوره در برابر علم (Science)آسیب پذیر می نماید. در حقیقت اهمیت استوره، در حیطه ی مشکل ها (نه مسایل) و در سوال هایی است که مطرح می کند، نه در پاسخ هایی که فراپیش می نهد.

«استوره کلامی است که با سخن متعارف و روزمره تفاوت دارد. استوره آن کلامی است که واجد نیرویی جادویی و سحرانگیز باشد. استوره صرفاً معنابخش چیزها نیست، بلکه به آنها هستی نیز می‌دهد. کلام استوره ای تنها نمادی معنی‌دار و دلالتگر نیست، بلکه خود عین مدلولی است که بر آن دلالت دارد. کلام استوره ای واقعیت را تحقق می‌بخشد، یعنی میان صورت و محتوا، متن و معنا، اسم و شیء وحدتی گسست‌ناپذیر برقـرار می‌کند. در حقیقت اشراقی خاص در کـلام جادویی اسـاطیـر نهفتـه است که به هستی بخشی آن مربوط می‌شود، یعنی استوره، خود جامع مراتب وجود است و اعتقاد به خاطره ی ازلی، عالم درونی، ارزش‌های فرهنگی، نظام تاویلی، برخورد میان میرایان و نامیرایان، پیوند میان پدیده‌های طبیعی و فرا طبیعی و مناسبت میان نظر و عمل را یکجا در خود جمع دارد. آنچه که در استوره جمع گردیده است، همدلی و همدمی مرموز و سحرآمیزی است که بر کلیه ی شوون هستی حاکم است. یعنی هر چیزی در هر مرتبه از هستی که باشد، دارای سرنمون و سرمشقی است که به گونه‌ای مرموز در استوره تبلور می‌یابد. از این رو روش خاص شناخت استوره ها با روش‌شناسی متعارف علم جدید تفاوت دارد و برخی معتقدند برای فهم آن بایستی به علم بی‌واسطه و اشراق و شهود توسل جست.(همان، ص 42)

در اینجا ارائه ی توضیحی درباره ی تفاوت دو روش به دست آوردن معرفت عقلی و معرفت استوره ای ضروری به نظر می رسد.

«می‌توان سیر تاریخی عقل گرایی (rationality) را در فراگرد تاریخی فلسفه جست و جو کرد. در واقع تبیین علّی یا نظریه ی سببیت (aition) مبنای معرفت عقلی را تشکیل می‌داده است.

اثبات حقیقت بر پایه ی برهان‌های علّی، راه را بر گونه ی تازه‌ای از معرفت گشود که پرسش راجع به هستی را از « چرا » آغاز می‌ کرد.

به این دلیل می‌توان گفت که در اثر رواج استدلال‌های علّی، نوعی عدم تناسب میان زبان استوره ای و زبان علمی ـ فلسفی به وجود آمد. در حقیقت رشد و تکامل آگاهی را باید در گذار از جهان استوره به ساحت آگاهی یافت و این آگاهی بر مدار عقلانیت استوار بود و خود این عقلانیت نیز بر پایه ی مناسبت علّی میان پدیده‌ها قوام می‌یافت. در واقع با ظهور خودآگاهی، تمیز حق از باطل در فراگرد عقلانیت و خیر از شر در حکمت عملی (اخلاق) واجد اهمیت گردید. همین عقلانیت بود که انسان را از حیوان جدا ساخت و به عنوان قوه‌ای عالی شناخته شد که قادر به درک معانی کلی در روابط و مناسبات میان امور است. در حقیقت آنچه که شناخت آدمی را از وهم حیوانی ممتاز می‌ساخت، همانا فهم روابط و مناسبات اشیا و پدیده‌ها بود، زیرا که انسان اشیا را بدون فهم روابط و مناسبات آنها درک نمی‌کرد. مبادی عقلی نیز بر دو اصل استوار بود: یکی اصل هو هویت یا این ‌همانی و دیگر اصل سبب کافی. اصل هو هویت که در فارسی از آن با عنوان اصل این‌همانی یاد می‌شود، عبارت است از نسبت دادن چیزی به خود آن، یا به عبارت دیگر اعتقاد به این که آنچه هست، هست (A=A) و این که حمل شیء بر نفس ضروری است؛ یعنی هر چیزی خود آن چیز است و جز آن نیست. برای مثال، انسان، انسان است و درخت، درخت. پس انسان، درخت نیست. از اصل هوهویت یا این‌همانی، دو اصل عقلی دیگر جدا می‌شود، یکی اصل امتناع تناقض و دیگری اصل تنافی.» (همان، ص 48)

«به موجب اصل امتناع تناقض، یک چیز نمی‌تواند در عین حال هم باشد و هم نباشد. یعنی دو قضیه ی متناقض نمی‌توانند هر دو صادق، یا هر دو کاذب باشند. دو قضیه وقتی متناقضند که در کیفیت و کمیت با هم اختلاف داشته باشند. منظور از کمیت، کلی و جزئی بودن و مراد از کیفیت، ایجابی و سلبی بودن یک امر است. نقیض «هر انسانی فناپذیر است»، می‌شود «بعضی انسان‌ها فناپذیر نیستند». از این دو یکی صادق و یکی کاذب است.

اصل تنافی عبارت است از این که صدق دو قضیه ی متضاد غیرممکن است، ولی کذب هر دوی آنها ممکن است. بنابراین ضد قضیه ی «هر انسانی فانی است» می‌شود «هیچ انسانی فانی نیست». این دو قضیه نمی‌توانند هر دو صادق باشند، بلکه یکی صادق و دومی کاذب است.» (خوانساری، 1379، صص 288 ـ 286)

«به موجب اصل سبب کافی هر چیزی وجودش موکول به سبب و علتی است و از نظر عقلی تنها از راه تبیین و شناخت سبب است که می‌توان به وجود چیزی پی برد. این اصل، خود دو اصل علیت و غایت را در بر می‌گیرد.

اصل علیت عبارت است از آن که هر پدیده و حادثه‌ای علتی دارد و علت‌های معین همیشه معلول‌های معینی را به بار می‌آورند که از این اصل امروزه به «جبر علمی» تعبیر می‌شود؛ و اصل غایت آن است که هر چیز دارای غرض و غایت خاصی است و هیچ چیز وجودش عبث و بیهوده نیست. این اصل امروزه در علم طرفداران زیادی ندارد، اما در دوران استیلای فلسفه ی‌ یونان و همچنین فلسفه ی اسکولاستیک، مبادی متافیزیکی را به کمک این اصل ثابت می‌کردند.

بنابراین هنگامی که سخن از تفاوت میان استوره و منطق به میان می‌آید، منظور آن است که در دنیای استوره، اصول و مبادی عقلی جاری نیست و رویکرد استوره‌ای هیچ‌گاه به مبادی عقلی، یعنی اصل هوهویت و فروع آن یعنی اصل های امتناع تناقض، تنافی و نیز اصل علیت و غایت اعتنایی نمی‌کند و هستی را تنها از منظر تجربی می‌نگرد.

به اعتباری صدق و کذب در گزاره‌های استوره ای قابل اعمال نیست. در منطق اساطیری، حقیقت قضایا و گزاره‌ها بر حسب انطباق ذهن و عین تعیین نمی‌شود. به دیگر سخن استوره ها بیان‌کننده ی تجربه‌هایی بی‌همتا و یکه هستند، حال آن که مفاهیم منطقی، صرفاً بر کلیات دلالت دارد و هر یک از مصادیق کلی بر مفهوم خود انطباق دارد. در حقیقت دلالت‌های استوره ای دلالت‌هایی غیرعقلی است. مراد از دلالت عقلی آن است که سبب آن عقل باشد، مانند دلالت متحرک بر محرک، یا دلالت کلی بر مصادیق عام و همان طور که می‌بینیم، این‌گونه دلالت‌ها در استوره قابل اطلاق نیست. در واقع دلالت‌های استوره ای نمادین و استعاری هستند.

در جهان استوره میان پندار و حقیقت فاصله ی چندانی نیست، اما در فلسفه این مرز وجود دارد. در تفکر فلسفی حقیقت بر پایه ی انسجام و ضبط و ربط میان ذهن و عین قرار می‌گیرد، و حال آن که اگر میان ذهن و عین انطباقی وجود نداشته باشد، آن پدیده، موهوم و پندارگونه محسوب خواهد شد. در استوره ها آنچه پندار و وهم نامیده می‌شود، گاه منشاء اثر و حائز کمال اهمیت است. برای مثال، یک رویا ممکن است گاهی سرنوشت یک فرد را دگرگون سازد. زیرا که در جهان اساطیر حوادثی که در رویا اتفاق می‌افتد، واجد اعتباری خاص هستند و فرد در برخورد با آنها گاه مسیر زندگی خویش را تغییر می‌دهد. در اکثر موارد، کشف و شهود و الهام، در حالت رویا اتفاق می‌افتد.

در واقع از آن رو که پدیده‌های خارق العاده و شگرف، مظهر نیروهای الاهی هستند، هر رویداد بی‌نظیری که در این حوزه رخ می‌دهد از قانون خاص خود پیروی می‌کند. در اینجا عالم بر حسب قاعده ی التزام منطقی (consistency) تفسیر نمی‌شود، بلکه اعتبار رویداد در خود آن مستتر است. بدین اعتبار رویدادهای استوره ای برخلاف روال منطقی اندیشه‌ها، نوعی واژگونی را در نظم منطقی به وجود می‌آورند و قاعده‌های ذهنی را بر هم می‌زنند. مثال جالبی که در اینجا می‌توان مطرح کرد درون‌بینی‌های شمنی است در حالت خلسه که از خود به در می شود. در این حالت مریدان پیوسته می‌کوشند که از فیض این درون‌بینی‌ها بهره‌مند شوند، حال آن که در چارچوب رویکرد منطقی روان‌شناسی، این نوع رویاها را می‌توان گونه‌ای روان‌نژندی به شمار آورد.» (ضیمران، 1379، ص 50)

«استوره همانند موجود زنده ای است که دائم در حال تحول و تازه شدن است. این تحول و تجدید حیات به دست شاعر و [هنرمند] انجام می پذیرد ولی او در این کار به دلخواه خود عمل نمی کند: او در حال آفریدن نمونه ی زندگی تازه ای برای عصر خویش است و استوره را با آگاهی از این نمونه ی زنده که در درون خود می بیند، تفسیر می کند. استوره تنها از طریق دگردیسی دائم اندیشه ی مرکزی اش به زندگی ادامه می تواند داد، ولی اندیشه ای که تازه آفریده می شود باید در تن ثابت و پایدار استوره جای داده شود.» (پایدیا، یگر، ص 119)

با این توضیحات نتیجه آن که «در فلسفه با آمیزه‌ای از استوره و دانش سر و کار داریم. درست است که گرایش فلسفه در اصل به دانش است، اما بستر و خاستگاه آن یعنی استوره را هرگز نباید از یاد برد. در واقع فراگردی که از استوره آغاز گردید، با عبور از گذرگاه فلسفه به دانش کنونی رسیده است. در رویکرد استوره ای انتزاع و تجرید وجود ندارد، هر چه هست تجربه است و سیر و سلوک و انبازی و مشارکت.

استوره، دانش و فلسفه را باید سه زمینه و پویه ی مرتبط در حرکت اندیشه ی آدمی به شمار آورد. انسان در پرتو هر یک از این سه پویه تلاش می کند تا هستی و جهان را بشناسد و بیازماید و سرانجام آن را بازنماید. هر یک از این سه پویه، زمینه ی فهم عالم و آدم را به شیوه‌ای خاص برای انسان فراهم ساخته و هریک به زبان خویش به کار آمده و در این رهگذر سودمند افتاده‌اند. این سه حوزه آدمی را در گستره‌های کیهان‌شناسی و انسان‌شناسی یاری رسانده‌اند و در این میان بدیهی است که استوره درونی‌ترین و بنیادی‌ترین قلمرو دانایی بشر است. انسان استوره ای از درون به پدیده‌های هستی می‌نگرد و خود را در میان آنها جست و جو می‌کند و هستی را در خود می‌یابد. برخورد وی با هستی همچون برخورد فیلسوف و دانشمند، برخوردی از سر بیگانگی نیست، بلکه آنچه را که مورد کاوش قرار می‌دهد و به آن می‌اندیشد، زیستگاه او نیز هست. انسان استوره‌ای برای آن که جهان را بشناسد، به ناچار با آن در می‌آمیزد. در رویکرد استوره‌ای پیوندی تنگاتنگ میان شناسنده و شناخته برقرار است. یعنی این دو عین یکدیگر می‌شوند و آن مرزی که در فلسفه و دانش، عرصه ی ذهن (شناسنده) را از محدوده ی عین (شناخته) جدا می‌سازد، در استوره وجود ندارد. انسان اساطیری جهان را در درون خویش می‌جوید، بدین معنا که او رهگذری صرفاً تماشاگر نیست که با خونسردی از ساحل به دریا بنگرد، بلکه همچون شناگری است که در گستره ی امواج در حرکت است و چونان قطره‌ای در اقیانوس پرتلاطم هستی با امواج همساز و دمساز است. انسان استوره‌ای، تاب بر کرانه ماندن و به خیزاب‌های سهمگین نگریستن را ندارد. او در دریا می‌زید و آن را تجربه می‌کند و با آن یکی می‌شود. کوتاه سخن آن که یافته‌های استوره‌ای ماهیتی یکه و منحصر به فرد دارند و زیست‌مایه ی آدمی را تشکیل می‌دهند. شناخت انسان استوره‌ای همچون شناخت دانشمند و فیلسوف، آگاهانه نیست و به همین جهت گفتنی نیست، بلکه دریافتنی است.» (همان، 1379، صص 52 - 51)



زمستان 1389


* شماری از صاحب نظران واژه ی " استوره" را در حوزه ی ادب گفتاری قرار دادند و معتقدند این واژه از ریشه ی "س ط ر" عربی نیست بلکه به احتمال زیاد با Historia لاتینی به معنای داستان و حکمت و تاریخ، همریشه است. به همین دلیل در این جستار به جای ریخت "اسطوره" از "استوره" استفاده شده است.


یاری نامه ها :

1 ـ آدمیت، فریدون، تاریخ فکر از سومر تا یونان و روم، روشنگران و مطالعات زنان، 1386

2 ـ چالمرز، آلن اف، چیستی علم، زیباکلام، سعید، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی، 1382

3 ـ شایگان، داریوش، بت های ذهنی و خاطره ی ازلی، امیرکبیر، 1371

4 ـ حافظ، خواجه شمس الدین محمد، دیوان حافظ، (تصحیح و مقدمه ی الاهی قمشه ای)، انتشارات کلهر، 1378،

5 ـ خوانساری، محمد، منطق صوری، انتشارات آگاه، 1379،

6 ـ ضیمران، محمد، گذار از جهان اسطوره به فلسفه، هرمس، 1379

7 ـ گمپرتس، تئودور، متفکران یونانی، ج اول، لطفی، محمدحسن، خوارزمی، 1375

8 ـ مجتهدی، کریم، اسطوره و مفهوم سرنوشت در فرهنگ یونان باستان (مقاله)، مجله فلسفه، دانشگاه تهران

9 ـ یگر، ورنر، پایدیا، ج اول، لطفی، محمدحسن، خوارزمی، 1376

10 ـ یونگ، کارل گوستاو، استوره ای نو (نشانه هایی در آسمان)، ستاری، جلال، مرکز، 1384