حمید سمندریان، جمال الدین عراقی زاده
حمید سمندریان
حمید سمندریان از کارگردان های بزرگ نمایش ایران و از نخستین استادانی بود که توانست پس از انقلاب، آموزشگاه تئاتر برپا کند. آموزشگاه او در یکی از کوچه های اندیشه و در خیابان سهروردی شمالی بود. سمندریان در آلمان درس خوانده بود و ماکس فریش و دورنمات را به ایرانی ها شناسانده بود. در سال ۱۳۷۵، برای آشنایی با بنیادهای نمایش و بهره مندی از دانش و محضر آن استاد بلندپایه، برای سه ماه در کلاس او نام نویسی کردم.
پس از چند نشست، حمید سمندریان را آموزگاری گرم و خودمانی و طنزگو یافتم. او دلباخته ی تئاتر آلمان به ویژه برشت و دورنمات بود. هنر و فرهنگ آلمان را ستایش می کرد، ولی سخت میهن دوست بود. یکبار خاطره ای سر کلاس گفت که این ویژگی او را به خوبی بازتاب می دهد. ایشان گفت:
در آلمان، استادی داشتیم که بر این باور بود با شنیدن چند جمله از هر زبان بدون آنکه معنای واژه ها را بدانید می توانید به ویژگی های مردم آن کشور پی ببرید. او بر پایه ی موسیقی هر زبان، خلق و خوی گویندگانش را درمی یافت. دانشجویان کلاس ما از ملیت ها گوناگون بودند و استاد به ترتیب از آنها می خواست که به زبان خودشان سخن بگویند. هنگامی که نوبت به من رسید هرچه اصرار کرد و فشار آورد نپذیرفتم حتا یک جمله به فارسی بگویم. چون احساس می کردم در موسیقی زبان ما، گونه ای تنبلی، شاعرانگی، بی خیالی، تن پروری (و به قول خودش: ...گشادی!) نهفته است و اگر سرم می رفت، حاضر نبودم بیگانه ای میهنم را کوچک بشمارد و کاستی هایش را بفهمد و آشکار کند.
یاد استاد حمید سمندریان گرامی باد!
جمال الدین عراقی زاده
چندی پیش داشتیم با دوست گرامی، یوسف نیکفام، مدیر فصلنامه ی رازان، تلفنی گفت و گو می کردیم. پرسیدم این روزها چه می کنید؟ گفت: دارم ویژه نامه ی کوچکی برای جمال الدین عراقی زاده، داستان نویس اراکی، در می آورم. گفتم: تا کنون نامش به گوشم نخورده. گفت: کسی او را نمی شناسد. در یکی از پژوهش هایم به نامش بر خوردم. نوه ی حاج آقا محسن بوده (حاج آقا محسن عراقی از پُرنفوذان و بزرگ زمین داران آن سامان بوده است). این داستان نویس، هنگامی که در شهریور ۱۳۲۰، ایران به اشغال درآمده، در خیلی جوانی، به دست یکی از سربازان متفقین کشته شده. از او چند داستان و یک رمان به جا مانده است.
مدتی درباره ی این نویسنده ی نویافته با هم سخن گفتیم. تلفن که پایان گرفت با خودم اندیشیدم که خلق کردن و آفریدن چه چیز شگفت انگیزی است! مانند آب راهش را از دل سنگ خارا باز می کند؛ حتا اگر بیش از پنج - شش سال برای آفرینش زمان نداشته باشی، هشتاد و دو سال از مرگ ستمبارت گذشته باشد، پدر و مادر و همه کس و کارت مرده باشند و بیست و سه سال بیشتر زندگی نکرده باشی، سرانجام یک نفر، که هیچ نسبت خونی با تو ندارد، تو را از میان هفت هزارسالگان و از بین انبوه فراموشان بیرون می کشد و زیر نور ماه می آورد.