وبلاگ مهرداد شمشیربندی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شبح کژدم» ثبت شده است

شبح کژدم و آنسوی آتش


 

شبح کژدم

"کیانوش عیاری فیلمساز فوق‌العاده‌ای است که می‌خواهد خارق‌العاده باشد". یادم است این جمله را در نقدی از احمد طالبی‌نژاد بر فیلم شاخ گاو به کارگردانی عیاری خواندم. اتفاقا یکی از مایه‌های بگومگوی من با طالبی‌نژاد در کتاب سیلی نقد، کیانوش عیاری بود. من می‌گفتم سینمای ایران و منتقدانش‌عیاری را در جایگاه سینماگری اندیشمند ندیده اند و طالبی‌نژاد به برخی رفتارهای او در سال‌های نزدیک انتقاد جدی داشت. این درست است که در بیست سال اخیر، فیلم برجسته‌ای از عیاری ندیدیم و همان رفتارهایی که طالبی نژاد می گفت هنر او را فرو انداخت، ولی شبح کژدم، آنسوی آتش، آبادانی‌ها و بودن یا نبودن بسنده است تا او را ژرف‌اندیش‌ترین فیلمساز پس از انقلاب بشماریم.

به نظرم در شبح کژدم، عیاری تقابل میان ذهن و عین را به میان می‌کشد‌. نخستین بار این فیلم را در سالهای جنگ و بمباران شهرها، در تنها سینمای چالوس دیدیم، به همراه مادر، خاله‌ی روانشاد و پسرخاله‌ها. بعدها باز بخت دیدنش را پیدا کردم. 

شبح کژدم در همان دیدار نخستین، حال و هوای شگفتی داشت. یک فیلمساز جوان بر آن می‌شود تا فیلمنامه‌اش را، که درباره‌ی دزدی مسلحانه از جواهرفروشی است، در جهان واقع پیاده کند و پیامد آن کنش چیزی است که به تمامی با پیش‌انگاری‌های او ناسازگار و از برنامه‌ریزی‌اش بیرون است. در واقع، تنگنا یا مضیق ماده آنچنان روش تحقق اندیشیده را دگرگون می‌کند که سبب‌ساز آفرینش حقیقتی دیگر می‌شود‌. بر این پایه، شاید بتوان گفت شبح کژدم یک فارگوی فلسفی است.

 

آنسوی آتش

آنسوی آتش (کیانوش عیاری) بازخوانی و بازآفرینی مدرن اسطوره‌ی هابیل و قابیل است. طبیعت خشن، زندگی بدوی، سنگلاخ سخت، فرورفتگی‌های غار مانند، آتش‌های برخاسته از نفت، دکل‌ها و لوله‌های غول‌‌آسا داستان را در جهانی اساطیری پیش می‌برد. در این فیلم، خاستگاه دشمنی دو برادر آنجا است که یکی سهم دیگری را بالا می‌کشد و خود را آماج تیغ برادر مالباخته می‌سازد. برادر کوچک پس از چندی از زندان آزاد می‌شود و برای گرفتن پولش سراغ برادر بزرگ می‌رود. با آنکه در داستان باستانی، هابیل نیک و قابیل پلید است، در خوانش عیاری هردو خاکستری‌اند. آنها در زمینه‌ی زندگی امروز ، پیوسته جایگزین یکدیگر می‌شوند. هابیل قابیل و قابیل هابیل می‌شود. همچنین آنچه در اسطوره، سبب رشک و همچشمی برادران می‌شود نفس پرستی است، در حالیکه در فیلم، نفس دوران مدرن پول دانسته می‌شود و برادران برای به دست‌آوردنش به دوزخ آتش‌ها یورش می‌برند. در قصه‌ی دینی، یکی از علت‌های رشک و دشمنی مردان زنی به نام اقلیما است، در حالی‌که دیدگاه عیاری فروتربینی را تاب نمی‌آورد و نگاهش به زنان بدون تبعیض است. آنسوی آتش عشق خانه دارد که برادران کینه‌توز از آن بی‌بهره و محرومند (یکی از پسران به مادر می‌گوید که خانه‌ی دختر آن طرف آتش‌ها است)

با اینهمه، عیار نگاه عیاری در پایان‌بندی فیلم نمایان است. در پایان داستان هابیل و قابیل، یکی از برادران به دست دیگری کشته می‌شود، ولی در بازآفرینی عیاری حضور سه‌گانه‌ی عشق یعنی هنر (موسیقی دانوب آبی)، دلبر و مادر از خونریزی و کشتار جلوگیری می‌کند.

شاید اگر هابیل و قابیل اسطوره‌ای هم از این سه‌گانه بهره‌مند بودند سرانجامشان چیزی دیگر بود.

 


پی‌نویس یکم: آنسوی آتش بهترین بازی سیامک اطلسی است.

پی‌نویس دوم: آنسوی آتش از طنز بی‌بهره نیست، به ویژه جایی که نوذر به دختر می‌گوید: لالی؟... چرا زودتر نگفتی؟!