وبلاگ مهرداد شمشیربندی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم پستچی» ثبت شده است

پستچی

در فیلم پستچی، ساخته ی داریوش مهرجویی، هشدار ترسناکی بود که در زمان خودش جدی گرفته نشد. تقی پستچی مرد متوسطی است که زندگی اش همانند برگ پاییزی در دست تندباد دیگران است. تندبادی که پستچی در برخاستن آن دستی ندارد. مثل همه ی ما آدم های معمولی که تصمیم بزرگترها و زورمندان روی زندگی‌ مان اثر می گذارد و چون این بزرگترها و زورمندان گرفتار هزار جور کاستی و گرفتاری هستند زندگی ما تباه می شود.

در پستچی، نیت الله خان (انتظامی)، که نماینده ی قدرت سیاسی، بزرگان قوم، سنت چندهزارساله و... است، فرتوت و کلافه و سر در گم است. نمی داند با جهان نو چه کند. چشم اندازی از آینده ندارد. پاسخگویی و مسوولیت پذیری هم در قاموس اش نیست. بیمار و پریشان و افتان و خیزان روز را شب می کند و شب را روز. با شلتاق زنی و سخنرانی و سورچرانی خودش را از تک و تا نمی اندازد و احساس زنده بودن می کند.

روشنفکران داستان هم فهم درستی از بدبختی های جامعه ندارند. تشخیص شان از بیماری جامعه غلط و بیراه است. آنان نه تنها در برابر تقی و تقی ها مسؤولیتی نمی پذیرند، بلکه با عملکردشان زندگی آنان را بدتر می کنند. دکتر (بهمن فُرسی) پستچیِ فیلم را همچون خوکچه ی آزمایشگاهی به شاهدانه می بندد و خوار می کند تا به خیال خودش نیروی باروری را به او بازگرداند. برادرزاده ی از فرنگ برگشته (احمدرضا احمدی) هم می خواهد با پرورش خوک گره از کارهای فروبسته باز کند، جانوری که پرورش آن در جامعه ای مذهبی بیهوده ترین کار است. او به جای آنکه به تقی پستچی یاری برساند با زنش می خوابد و کار تقی را به دیوانگی می کشاند. سرانجام تقی، که یکی از همین مردم کوچه و بازار است، بزرگترین سرمایه اش را، عشقش را، خفه می کند تا او را از دستبرد نابلدان و یغماگران دور نگه دارد. غافل که در این دیگرکشی عاشقانه، آن کس که خودکشی می کند و هستی اش را بر باد می دهد خود اوست.

زنده یاد مهرجویی این فیلم را در سال ۱۳۵۱، یعنی شش سال پیش از انقلاب، با نگاهی آزاد به نمایشنامه ی وویتسک ِ بوخنر ساخت.

پستچی برای آنان که گوشی و هوشی داشتند نامه ی مهمی آورده بود.