وبلاگ مهرداد شمشیربندی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مارکز» ثبت شده است

نوزایی در آینه

داستان مارکز و امروز ما

 

سالها پیش، داستان زیبایی از مارکز خواندم به نام ردِ خونِ تو بر برف. صفدر تقی زاده آن را ترجمه کرده بود. امروز، ریزه کاری های داستان را به یاد ندارم، ولی خط کلی آن چنین بود که در زمستانی سرد و برفی، از انگشت دختری قطره قطره خون می چکید و این خون به هیچ روی بند نمی آمد. دلدارش او را با اتومبیل از این بیمارستان به آن بیمارستان و از این شهر به آن شهر می برد تا درمانش کند؛ با اینهمه، خونریزی دنباله داشت و نمی ایستاد. در این سفر ناگزیر، دختر دستش را از شیشه ی ماشین بیرون گرفته بود، بدان گونه که تا هنگام مرگش رگه ای سرخ رنگ از خون او بر سراسر زمین برف پوش پدیدار شده بود.


 

از نگاه من کشتگان جنبش مهسا هم چنین زخم ناسوری را در اعماق وجود بخشی از جامعه ی ما بر جا گذاشته اند. زخمی که هرچه می کنیم و می کنند خوب نمی شود و چکه چکه از آن خون می رود. در گردش ها، مهمانی ها، کافه و رستوران رفتن ها، مهاجرت ها، جشن ها، سفرها، سوگواری ها و... می توان از این خونریزی نشانه هایی به چشم دید.

 

نوزایی در آینه

 

شاید بتوان گفت ما امروز در یکی از مهم ترین دوره های تاریخ ایران زندگی می کنیم. دوره ی نوزایی، دوره ی دگرگونی، دوره ی سنتز ملی، دوره ی پالایش رسوبات تاریخی، دوره ی رسیدن میوه ی کال بر شاخه ی درخت میهن، دوره ی زایمان دردناک فرداییان.

این دوره با دیگر دوره های تاریخ ما ناهمسانی سرشتین دارد. در آن دوره ها، دشمن ما بیرونی بود. عرب بود. مغول بود. یونانی بود. روس بود. انگلیسی بود. دیگری بود

امروز ما روبروی خودمان ایستاده ایم. در برابر آینه. با خودمان دست به گریبانیم. با هم میهنمان. با جامعه مان. با احساس ها و تعصباتمان. با هویت و سنت مان. با درونمان. در یک کلمه: با خودِ خودمان. و آنچه این دوره را سختِ سخت می کند همین درآویختن با خودِ خود است

کسی نمی داند این زایمان هویتی چه اندازه به درازا خواهد کشید و پیامد آن چه خواهد شد، ولی بسیاری می دانند آنچه این نوزایی را به بار می نشاند امیدواری و پایداری خواهد بود و این نوید که:

اندر بلای سخت پدید آرند

فضل و بزرگمردی و سالاری

 

که اکنون باید بدین ها بزرگزنی را هم افزود.