وبلاگ مهرداد شمشیربندی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمد گودرزی» ثبت شده است

رضا شمسا ـ محمد گودرزی

 

رضا شمسا

 

کفتر کاکل به سر، های های

این خبر از من ببر، های های

 

این ترانه ی آشنا از سروده های رضا شمسایی یا همان رضا شمسا است. او در پنجم شهریور ۱۳۱۶، در دهکده ی قُهیاز (کُهیاز) از روستاهای شهرستان اردستان زاده شد. از کودکی به تهران آمد. (خورجین، ش 102، ص 18)

در جوانی، به سرایندگی ترانه های کوچه بازاری و پاپ پرداخت و بیشترین همکاری اش با آهنگسازانی چون محمود قرا ملکی، حسین واثقی و ناصر تبریزی یود. در تیتراژ بسیاری از فیلم‌های فارسی، نام او به عنوان سراینده ی ترانه دیده می شود. رضا شمسا پیش از انقلاب، با خوانندگانی چون عهدیه، آغاسی، ایرج خواجه امیری، روح پرور، لیلا فروهر، امیر رسایی، پوران، حبیب، احمد آزاد، گیتی، محمد باغبان و... همکاری می کرد.

وی پس از انقلاب ۵۷، به طنزنویسی گرایش یافت. مایه ای که پیشتر در ترانه های عامیانه اش آزموده بود. شمسا چندین سال در نشریه هایی چون مُلون و خورجین قلم زد. از نامهای مستعار او در طنزنویسی، می توان به میرزا رضا، سیمرغ، زرشک آبادی، ویلان الدوله و آذرخش اشاره کرد. (همان) در دهه ی هشتاد خورشیدی، به دنبال رخداد تصادف خودرو پایش آسیب دید و چندی در بومهن زندگی کرد. (رازان، ش 16، ص 117) رضا شمسا، ترانه سرا و طنزپرداز، در دهه ی ۱۳۹۰ خورشیدی درگذشت.

 

یاری نامه:

ـ ماهنامه ی خورجین، شماره 102 (خردادماه 1373) ، یاد اهل طنز، رضا شمسا، ص 18.

ـ فصلنامه رازان، شماره 16 (بهار 1400)، گل آقا و ملون در نبرد تن به تن، گفت و گوی مهرداد شمشیربندی و حسین هاشمی (لبو تنوری)، ص 117.

 

 

محمد گودرزی

 

محمد گودرزی پیش از انقلاب هنرپیشه ی سینما و تلویزیون بود. همواره با پرویز صیاد همکاری می کرد، چه جاهایی که صیاد بازیگر و کارگردان بود و چه فیلمهایی که تهیه کنندگی اش را پذیرفته بود. افزون بر تلویزیونی هایی چون کاف شو و سرکار استوار، محمد گودرزی در چند فیلم از زنجیره ی صمد هم بازی کرد. وی همچنین در ساخته هایی چون زنبورک (فرخ غفاری)، مظفر (مسعود ظلی)، اسرار گنج دره ی جنی (ابراهیم گلستان) و ستارخان (علی حاتمی)  به ایفای نقش پرداخته است

پس از انقلاب، با از هم پاشیده شدن گروه صیاد کسی از او خبر نداشت. از آنجا که هنرپیشه ی نامداری نبود سراغی هم از او گرفته نمی شد. چند سال پیش، در گفت و گویی اتفاقی با یکی از دوستان پدرم، خاطره ای از محمد گودرزی شنیدم. آن را ضبط کردم تا گرفتار تاراج حافظه نشود. این یادمان کوتاه را چند سال پیش زنده یاد کاظم پناهی برایم گفت:

"محمد گودرزی بچه ی اراک بود. سال نهم دبیرستان با هم در دبیرستان شکرایی همکلاس بودیم. پسر ساکت و آرام و خوش تیپی بود. سال بعد، من و خانواده ام از اراک آمدیم به تهران و او را دیگر ندیدم. بعدها شنیدم هنرپیشه شده. فیلم‌هایش را می دیدم. دورادور می دانستم آموزگاری هم می کرد. سالها گذشت و گذشت. پس از انقلاب، فکر می کنم دهه ی شصت بود، یک روز خانمم بیمار شد و من او را بردم به درمانگاهی در خیابان سهروردی. توی درمانگاه دیدم محمد گودرزی آنجا نشسته. من را که دید آمد جلو و زد زیر گریه! خیلی ناراحت شدم. گفتم: ممد جان، چت شده؟ چرا گریه می کنی؟ اگر کاری داری بگو برایت انجام دهم. گفت: نه، خسته شدم از زندگی. سالها توی مدرسه کار کرده ام. تا حالا دو بار خودکشی کردم، ولی نجاتم دادند. نای ادامه دادن ندارم.

سخت معتاد بود. هروئینی شده بود. برای همین گویا از آموزش و پرورش بیرونش کرده بودند. با تلخی و اندوه از هم جدا شدیم. چند وقت بعد از دوستان شنیدم خودش را کشته است".