هُل بازیِ، یک بازی زمستانی
هفته ای یک بار دوستان پدرم در دفتر کار ایشان گرد می آیند و دیدار تازه می کنند. در این دیدارها، یاد گذشته سایه می گسترَد و سرپناه امروز می شود. آقایان ولی الله شمشیربندی، محمدرضا صادقی، مسعود دستیاری، کاظم پناهی و دکتر اسماعیل شیعه، هموندان ثابت قدم این انجمن دوستانه هستند. پس از چندی هم اندیشی تصمیم آن شد که به شیوه ی موضوعی و هدفمند، از دیده ها و شنیده های این انجمن دوستانه که بیشتر آنها در سالهای بازنشستگی اند، بهره بگیریم. نشست ها ضبط شود و گفت و گوها ویرایش و چاپ شود. نخستین موضوع طرح شده بازیهای روزگار کودکی بود که هُل بازی یکی از آنها به شمار می آمد. آنچه در پی می آید بخشی از نشست 12 آذرماه 1397 است که به هُل بازی می پردازد. این نوشتار با برنام " حول بازی، یک بازی زمستانه" (بدون ویرایش و توضیح و پاورقی صاحب این وبلاگ) در تاریخ 29/ 10/ 97 در روزنامه ی "وقایع استان" در اراک به چاپ رسیده است.
هُل بازی
ولی الله شمشیربندی: بازیهای دوران کودکی ما در اراک معمولاً فصلی بود. در فصل زمستان بازیهایی بود. در فصل بهار بازیهای دیگری می کردیم. تابستانها بازی های دیگری رواج داشت. بازیهایی بود که جنب و جوش بیشتری داشت و لباسی نباید به تنمان بود. مثل اسیربازی، دزدبازی یا کوشَک ملّاق (1). بعضی از بازیها مثل تیلون بازی یا هُل بازی مال زمستانها بود. بچه ها جمع می شدند در جایی و در زمانی که برف نبود هُل بازی می کردند. انواع هُلها را داشتیم. بچه های کوچولو هل های میزقال داشتند. میزقال اصطلاحی اراکی است. یعنی خیلی کوچولو. بعد از آن هُل های معمولی بود و بعد هُل های شوتی. هُلهای شوتی خیلی بزرگ بودند و و کسانی که توان بیشتری داشتند، بازی می کردند. هل ها را خراطها می ساختند. نوک هُل ها را میخ می زدند. میخهایی که نوکش مثلثی بود. نوک تیز بودند. وقتی هُل روی زمین زده می شد روی نوک تیزش می چرخید. بدنه ی هل مخروطی شکل بود و معمولاً از چوب گردو ساخته می شد. هُل، نخ درازی هم داشت. این نخ را با شمع می تاباندند تا محکم شود و بعد از نوک میخ شروع می کردند به پیچاندن دور سطح مخروط تا زمانی که به دایره ی زیر هُل برسد. بعد نخ را به شدت می کشیدند و هرچه که نخ با توان بیشتری کشیده می شد، هل بیشتر می چرخید. به بچه هایی که کمی تپل بودند و پر خور بودند، به آنها می گفتند هُل شوتی! روی شکمشان می زدند و می گفتند هل شوتی!
مسعود دستیاری: هل بازیهای مختلفی داشتیم. یک بازی اش سرتیری بود. افراد، بازی تر یا خشک می کردند. (آن موقع پول هم نداشتیم. یک سنگ تخت را برمی داشتیم، یک ورش را با زبان خیس می کردیم و مثل سکه می انداختیم بالا و تر یا خشک می گفتیم که آیا این سنگ طرف ترش می آید یا طرف خشکش؟ حتا یک عدد دهشاهی هم نداشتیم که شیر یا خط کنیم. البته پول بود، اما ما نداشتیم.) سرتیری این جوری بود که یک نفر که بازنده ی تر یا خشک می شد، هُلش را روی زمین می گذاشت که اصطلاحاً می گفتند هلش را میخواباند روی زمین. بقیه ی بازیکنان تلاش می کردند که هلشان را روی هل خوابانده شده بزنند به طوری که هلشان بعد از خوردن به هل خوابانده شده، شروع به چرخیدن هم بکند. اگر فقط می خورد، فایده ای نداشت؛ بلکه باید می خورد و هُل خودشان هم می چرخید. اگر سه بار پشت سر هم این کار با موفقیت انجام می شد، می گفتند "سه سَرتیری، یه هُل". یعنی اگر سه بار با موفقیت انجام می شد، هل خوابانده شده، مال خودش می شد. تعداد نفرات بازی خیلی مهم نبود و از دو نفر به بالا انجام می شد.
محمدرضا صادقی: وجه تسمیۀ ی هُل چیست؟ چرا می گفتند هُل؟ چون حول یک محور می چرخید. شیوه ی نوشتنش هم با «ح» جیمی است و با «ه» دو چشم نیست. (توضیح مهرداد شمشیربندی درباره ی وجه تسمیه ی هُل: یادم است سالها پیش در انجمن شاهنامه خوانی دکتر فریدون جنیدی از ایشان شنیدم که" «ترکیب "حول و حوش" به معنای گرداگرد و اطراف یک چیز، فارسی است و ریشه ی عربی ندارد. بر این پایه باید آن را به دیسه ی "هول و هوش" نوشت، نه "حول و حوش".»
بنابراین شاید درست آن است که اسباب بازی هُل را که بازیچه ای ایرانی است و نامش ریشه در فرهنگ مردم ایران دارد، با "ه" بنویسیم نه با "ح". در بانه به این بازیچه مَزرَغ گفته می شود. با اینهمه باید در این باره بیشتر پژوهش کرد. (این بازنمایی در فایل ضبط شده نیست)).
(ادامه ی سخن آقای صادقی) هل ها را معمولاً خراطی های شهر درست می کردند. در اراک سه تا خراطی بود، یکی چسبیده به دبیرستان صمصامی که میخش را هم آقایی به نام «سندانیان» می ساخت. میخ ریزی بود که شبیه پونز بود، منتها نوکش خیلی تیز و مخروطی بود. از نوک میخ نخ را دور مخروط می پیچیدند و انتهایش هم دور نوک انگشتشان بود که نخ توی دست بماند. معمولاً به انگشت وسط بسته می شد. این بازی معمولاً در زمستانها انجام می شد. هیچ وقت من ندیدم که در مواقع دیگری باشد. چرا؟ چون یک فضای بسته ای میخواست که خاکی باشد و مسطح که هُل بتواند به خوبی بچرخد و فرو نرود. بچه ها این بازی را خیلی دوست داشتند و معمولاً در جیبشان هُل می گذاشتند. چون بعد از مدرسه هل بازی می کردند، معمولا با خودشان به مدرسه می بردند. اینطوری بود که معاون مدرسه روزی سر کلاس می آمد و از بچه ها می خواست که جیبهایشان را خالی کنند. و این زمان بود که ده تا پانزده هل پیدا می شد که معاون مدرسه آن را برمی داشت! البته از من هم گرفته شد. در دبستان هدایت آقای شفاهی مدیر و آقای عیسی مهاجرانی ناظم مان بودند. آقای مهاجرانی خیلی بدخلق بود و شلاق چرمی ای هم داشت که بدجوری می زد. آقای مهاجرانی از همه هُل هایشان را گرفت. جریمه ی دیگری برای دارندگان هل نبود. فقط هل ها برده می شد. ولی اگر کسی هُلش را نمی داد و بعداً معلوم می شد که هُل داشته، تنبیه می شد که چرا دروغ گفته و هُلش را نداده است.
ولی الله شمشیربندی: یکی از نکات بسیار جالب این بود که میخ را جوری در نوک هُل قرار می دادند که بدنه ی هل ترَک برندارد. میخکوبی آن، یکی از هنرهای هل ساز بود. هل شوتی ها بزرگ بودند و تویشان خالی بود و داخلشان روغن زیتون می ریختند. وقتی با آنها بازی می کردند از خودش صدایی درمی آورد. معمولاً میخ ِ هُل شوتیها از بقیه ی هُل ها بزرگتر بود. چون به نسبت بزرگی، هُل به میخ بزرگتری نیاز داشت. دور هلها را بچه ها معمولاً نقاشی و رنگ می کردند. وقتی هل می چرخید، قشنگ تر میشد. آقای پناهی خاطره ی جالبی درباره ی هل دارد.
یوسف نیکفام: آقای صادقی به یکی از خراطی های هُل ساز اراک اشاره داشت؟ بقیه کجا بودند؟
محمدرضا صادقی: سر خیابان حصار، دروازه ی مشهد و پهلوی مسجد حاج آقا صابر. گوشتکوب و میل باستانی هم می ساختند.
یوسف نیکفام: اجازه بدهید آقای پناهی خاطره اش را بگوید.
کاظم پناهی: کلاس چهارم ابتدایی بودم. ناظم مان آقای جوادپور بود. در کوچه ی بارو در مدرسه ی امیرکبیر بودم. بچه های کلاس، هل زیاد داشتند و من هم مبصر کلاس بودم. گنجهای در مدرسه داشتیم. کتابهای بچه ها را آنجا می گذاشتیم. قفلی هم داشت. به بچه ها گفتم ناراحت نباشید وقتی آقای جوادپور می آید، هر کس هلی، پنجه بکسی، چیزی دارد به من بدهد! یقه ی پیراهنم را باز کردم و هر کس هرچی داشت توی پیراهنم گذاشتم و رفتم توی گنجه و در را قفل کردم. جوادپور آمد. بعد به بچه ها گفت هر کس هرچی دارد بدهد! بچهها گفتند که هیچ چیز نداریم. من توی گنجه بودم و نفهمیدم که کسی را گشت یا نه؟ حاضر و غایب کرد. من هم داخل گنجه در فکر هلها بودم. یکهو شنیدم که آقای جوادپور گفت: پناهی! از توی گنجه گفتم: حاضر! آمد و من را بیرون کشید. گفت: چرا رفتی توی گنجه؟ گفتم: اگر راستش را بگویم کاری باهام دارید؟ گفت: نه، راستش را بگو! گفتم که هل های بچه ها را جمع کرده ام. خودم هم دارم. گفت: مال خودت را بردار و مال بقیه را بده به من!
یوسف نیکفام: آقای دکتر شیعه شما بفرمایید!
دکتر اسماعیل شیعه: قضایایی که دوستان گفتند همه مورد تأیید است و خیلی خوب بود. منتها جا و مکان بازی هم خیلی مهم بود. در اواخر دهه ی 1330 و دهه ی 1340 مهمترین قسمتی که این بازی در آنجا انجام می شد، میدان ارک ِ اراک بود. روبه روی خانه ی آقای وکیل و آقای سعادتخواه محوطه ی بازی بود که ماشین هم رد نمی شد. اینور خیابان حصار هم میدانچه ای درست کرده بودند و جای خالیِ مسطحی بود. در کوچه ها نمی شد بازی کنی، چون به در و دیوار می خورد. دنبال جای باز می گشتند. بچه ها بعد از تعطیل شدن مدرسه به خانه نمی رفتند و می آمدند برای هُل بازی. مدرسه ها برای داشتن هل، خیلی ایراد می گرفتند. چون می گفتند که [بچه ها] سرشان به این کار گرم میشود. هُل شوتی، از هُل معمولی بزرگتر بود. هل شوتیها در هنگام چرخیدن صدای زیادی از خودشان ایجاد می کردند. بین هل شوتیهای بزرگ هم مسابقه می گذاشتند که کدامیک صدای بیشتری دارد. خیلی هم سخت بود چرخاندنش. بعضی وقتها خطر هم داشت. این که موقع چرخیدن، پرت شود و به کسی بخورد. مهمترین مکانی که بازی می شد در میدان ارک جلوی حمام فخرالحاجیه بود.
یوسف نیکفام: هُل بازی، بازیِ چه سنینی بود؟
دکتر اسماعیل شیعه: بیشتر نوجوانان بودند. سالهای آخر دبستان.
یوسف نیکفام: در این بازی رقابتی هم بود؟
محمدرضا صادقی: «سر تیری، یک هل» خودش مسابقه بود. سر خوراکی هم شرطبندی می کردیم. نوعی شیرینی بود به اسم «سَری». چیزی بود به اندازه ی شیرینی بامیه. روی یک سینی، می چرخاندندش. بالا می آمد. باید سر آن را به دست می گرفتی. هر کجا که قطع می شد، صاحبش می شدی و مال تو بود. شیرینیِ طولانی ای بود. شاید حدود ده تا بیست چرخ خورده بود دور خودش، مثل رشته. اگر من در هل بازی برنده می شدم، باید هلم در سه یا چهار نوبت بچرخد و زمین نخورد. زمان و میزان چرخش هل هم خیلی مهم بود.
ولی الله شمشیربندی: حتا هل های کوچک هم ناله هایی داشتند و صدای گووه ای می کردند.
محمدرضا صادقی: در مسابقه ی هُل، قرار می گذاشتیم هر کس ببرد، برود و سری بردارد. سَری هم دهشاهی بود، یا یک قران بود. سری فروشی هم کنار کیوسک مطبوعاتی اکبرزاده در باغ ملی بود. دو تا سه نفر بودند و سینیِ سری ها را روی چهارپایه گذاشته بودند و می فروختند. جایی هم که این شیرینی ها را درست می کردند، پایین تر از کوچه ی سپهداری، مغازه ای بود که شیرینی های دیگری هم درست می کرد. "خروس لاری دارم، اسب سواری دارم"؛ از آن شیرینی ها هم درست می کرد.
ولی الله شمشیربندی: نکته ای بد نیست بگویم. بچه ها برای بازی که می رفتند همراه خودشان چیزهای دیگری هم داشتند: زنجیر، پنجه بکس، دروش (درفش) (2)؛ بچه ها برای دعوا اینها را در جیبهایشان داشتند. دروشهایی داشتند که خیاطها داشتند. البته آنهایی که کمی شرورتر بودند. بعضی از بچه ها زنجیرهای نیم متری ای داشتند که دور دستشان میچرخاندند.
مسعود دستیاری: نکته ای که درباره ی بازیها جالب بود، این بود که یک قانون نانوشتهای وجود داشت برای زمان بازیها. هر بازیای در یک موقع خاصی می آمد. می آمد، بازی می شد و جمع می شد و می رفت تا سال بعد همان موقع. هیچ کس هم نمی دانست که این شرایط از کی و چه وقت رایج شده است و چرا آن موقع شروع می شود و چرا آن موقع جمع می شود. همیشه می دیدی که یک موقع سال، هُل بازی رایج می شد. سال دیگر، دوباره همان موقع بازی می شد. هل بازی می رفت کنار و بعد مثلاً تیلون بازی (تیله بازی) میآمد. بعد تیلون بازی می رفت کنار، دکمه بازی می آمد. همه هم این قانون را مراعات میکردند.
1 ـ تلفظ بازی ِ "کوشَک ملّاق": kowshak mallaagh
2 ـ دِرُوش: derowsh