بالاتر از کیمیاگری (یادی از مجله ی توفیق)
بالاتر از کیمیاگری
نویسنده: مهرداد شمشیربندی
(این یادداشت را به درخواست یکی از مسوولان مجله ی مهرنامه برای پرونده ی مجله ی طنز توفیق نوشتم، ولی در آن نشریه چاپ نشد)
قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافی
دگربارش بفرمایی، به فرق سر دوان آید (سعدی)
در میهن ما همچون بسیاری جاها روزنامه نگارانی که دلشان پیش نوشتن باشد و نشریه برایشان حیاط خلوت سیاست و کمین گاه ریاست نباشد، کیمیا و کم شمارند. کسانی که از گردش قلم در شور بیفتند و مداد در دستشان مداد جادو باشد که هربار نگاره ای تازه و پیش بینی ناشده بکشد و خلقی را به شگفت آورد. روزنامه ی توفیق به گواه پنجاه سال انتشار، دل در گرو شادی و آزادی داشت. گردانندگانش میدانستند که خوشه یک سر دارد، پس به کارشان سرگرم و به در کنار مردم ایستادن دلگرم بودند. اینکه دلگرمی کاکاتوفیق آیا نانش را گرم و آبش را سرد کرد، سخن دیگری است ولی توفیق با همین روش و کنش در دل مردم جای گرفت. توفیق محبوبیت داشت. چیزی که خیلی از روزنامهها پشت ناخنی نداشتند. زن و مرد شبهای جمعه برای خریدنش پشت سر هم می ایستادند و با ترخنده ای به روغن نباتی، آیین آدینه شب را یادآور می شدند.
توفیق برای آنکه توفیق بماند، به گروه بادمجان و جرگه ی فسنجان نپیوست. برای آنکه آدمیتش را ثابت کند، بنیادگذار حزب خران شد. وارونگی را دید؛ هشیارانه دورهای باطل فرهنگ و سیاست را پیدا کرد و پیش کشید. هرچه گردپیچ خودکامگان تنگ تر شد، آرزوهایش بزرگتر و خندهاش مستانه تر شد. توفیق بارها به ناگزیر تخته شد. گردانندگانش به مهمانی و تبعید رفتند و خوانندگان را با کیسه های کوچک سماق تنها گذاشتند ـ «فعلاً سماق بمکید!» آنان هنگام بازگشت، اگر تندرست مانده بودند و مانند حسین توفیق، بزرگ خاندان توفیق و بنیادگذار روزنامه، بیماری را از زندان به خانه نیاورده بودند، به بدخواهان آب زرشک پیشکش می کردند. از همه ی اینها گذشته کار آکروباتیک و شگفت انگیز توفیق، پنجاه سال بازی الاکلنگ و ایجاد تعادل بود! همه میدانند در وضعیتی که آن سوی الاکلنگ، سنگین وزنی قدرت نام و تازیانه در دست نشسته باشد و این سویش پر وزنی آرزو به دل، سخن گفتن از تعادل و چسبیدن به قاچ زین، چه مقدار سخت و خندهدار است.
در گذشته های دور کاروان هایی که از کشورهای دیگر میآمدند در نگاه میزبان ها، جهانگردان خوشبختی بودند که از سرزمین های ناشناخته کالاهای نو می آوردند، چیزهای تازه و نادیده ای که در زندگی آنها پیدا نمیشد و جایش خالی بود. کسی کاری نداشت که نام ساربان چیست و با کاروان چند بازرگان همراه شده اند. مردمان شهرهای میزبان، کاروان را همچون دریچه ای رو به تازگی و شادمانی می دیدند. کاروان توفیق هم در درازای پنج دهه فراوانی از طنزپردازان را در کجاوه نشاند. از گردنه های محرمعلی خانی گذشت و بار بر زمین گذاشت، اما همواره یک نام بر سر زبانها بود: روزنامه ی توفیق. مکتب توفیق انجمن شیرین کاران مجرب و دانشگاه نویسندگان جوان بود.
توفیقی ها کیمیاگر نبودند. از تبدیل مس به طلا سر رشته نداشتند. هنر توفیق بالاتر از دانش کیمیاگری بود: تلخی ها را می مکید و به خوانندگانش انگبین می داد. چه خوش گفت سعدی شیرین سخن:
مگر آن دایه کاین صنم پرورد
شهد بوده است شیر پستانش؟
زمستان 1392