درباره ی اوریگنس و رازی
رازی:
محمد زکریای رازی در زمان خود، فیلسوفی دگراندیش بود. از آنجا که او تنها به آفریدگار باور داشت و پیامبری پیامبران را نپذیرفت آماج انتقاد و گاه سرزنش بزرگان و اندیشمندان بود.
قاضی صاعد اندلسی گفت: محمد زکریای رازی در علوم الاهی مهارت نداشت و غرض غایی آن را نفهمیده بود. موسی ابن میمون اندیشه های فلسفی او را هذیانات دانست. ابوحاتم رازی وی را ملحد خواند. ابن حزم سخنانش را دعاوی و خرافات بی دلیل شمرد و ابن سینا او را متکلف فضول و نادانی شمرد که به جای آن که به شیشه های ادرار بیمارانش نگاه کند پا از گلیمش بیرون گذاشت و بر الاهیات شرح ها نوشت و خویش را رسوا کرد.
محمد زکریای رازی فلسفه را همانند شدن انسان به خدا می دانست تا جایی که در توان انسان است (به پیروی از افلاتون). باور داشت که چون خدا دادگر و مهربان و بخشنده است انسان هم باید تا جایی که می تواند چنین ویژگی هایی به دست آورد و با دیگران (به جز ستمگران و بدکاران) به نیکی روزگار بگذراند.
(تاریخ فلاسفه ایرانی، دکتر علی اصغر حلبی، انتشارات زوار، ۱۳۸۵، صص ۱۱۵ تا ۱۳۰).
اوریگنس:
از دیرباز، یکی از مایه های اختلاف میان دین سالاران و فلسفه دوستان موضوع آفرینش از هیچ (خلق از عدم) بوده است. این پرسش که آیا جهان مادی را خدا آفریده یا از آغاز وجود داشته است؟
دین باوران بر پایه ی متن های مقدس خود به آفرینش از هیچ باور داشته اند. بر آن بوده اند که جهان در حالی که نبوده است ناگهان بنا بر اراده ی خدا هست شده. ولی فیلسوفان (به ویژه فیلسوفان یونان باستان بر پایه ی سنت شان) باورمند بوده اند که آفرینش از هیچ محال است و ماده از آغاز وجود داشته است.
پیشینه ی بحث: در روزگاری که هنوز دین های بزرگ جهانگیر نشده بود و فلسفه ی یونان در کار شکوفایی بود، افلاتون در نوشته های خود از دمیورژ نام برد. دمیورژ (صانع) وجودی بود که با نگاه کردن به مثال ها و الگو قراردادن آنها اشیا را سر و شکل می داد، مانند کسی که تکه های خمیر مجسمه را در دست دارد و آنها را یکی یکی شکل می دهد. پس دمیورژ آفریننده (خالق) نبود بلکه سازنده (صانع) بود.
دنباله ی بحث در قرون وسطی نزد اوریگنس و سرنوشت درس آموز او:
فرمانروایان همواره به اندیشه سوی و گرایش داده اند و آن را در راهی که به سودشان بوده انداخته اند.
در دوره های بعد که آیین ترسایی اروپا را درنوردید و قدرت سیاسی را به دست آورد دیگر نمی شد از دمیورژ داد سخن داد. در این سال ها اوریگنس، از فیلسوفان عارف مسلک سده های میانی، با ترفندسازی خواست هم به فلسفه وفادار بماند و هم دل دینداران حاکم را به دست آورد. اوریگنس آفرینش را برای خداوند کاری ازلی و ضروری دانست. از نگاه او خداوند در ازل جهان را آفرید تا جایگاه عقل ها و نفس های خطاکار و هبوط یافته باشد.
بدین ترتیب او با ذاتی و ضروری دانستن عمل آفرینش برای خدا، ماده را بدون آغاز زمانی دانست و از سوی دیگر جهان را آفریده و مخلوق شمرد. همچنین اوریگنس به نگرانی فرمانروایان مسیحی پاسخ داد و در انگاره ی خود، جایی برای ایده ی گناه نخستین باز کرد و ماده را جایگاه انسان گناهکار و نافرمان به شمار آورد.
با این همه تلاش اوریگنس که خواست دو نگاه دور از هم را آشتی دهد سرانجام کام سیاستمداران را برنیاورد. آنها کوشش های او را بسنده ندانستند و او را دستگیر کردند. اوریگنس زندانی و شکنجه شد و در پی آن درگذشت. فیلسوف درنیافته بود که تمامیت خواهان با چیزی کمتر از "همه چیز" خشنود نمی شوند.
- ۰۲/۰۶/۲۴