نگاهی به فیلم برکت از دیدگاه زیبایی شناسی ارسطو
(این یادداشت را در سال 1391، به خواست عزیزی نوشتم)
فیلم برکت کاری از ران فریک (آمریکا ـ 1992) از ساخته هایی است که از دیدگاه برخی دوستداران هنر در جرگه ی سینمای ناب جای می گیرد. برکت واژه را کنار میگذارد تا با زبان تصویر و موسیقی پیامش را بازگو کند. شایان گفتن است به کارگیری زبان ویژه ی سینِما که همانا نور و رنگ و تصویر و دوری جستن از گفتار (و حتا موسیقی) است از ویژگی هایی شمرده می شود که هواخواهان سینمای ناب بر کاربست ِ آن پافشاری می کنند. برکت هرچند از موسیقی بهره میگیرد اما به سخن و گفتار وابسته نیست. این جستار، بر آن است برکت را از دیدگاه زیبایی شناسی ارسطو بررسی کند.
ارسطو، فیلسوف بزرگ یونانی، بر این باور بود «امر زیبا، خواه موجود زنده باشد و خواه چیزی باشد مرکب از اجزاء، ناچار باید بین اجزاء آن نظم و ترتیب وجود داشته باشد، چون شرط زیبایی، اندازه ی معین و همچنین نظم است». (1)
در دنباله ی این بررسی خواهیم دید که فیلم برکت، هم از نگاه کلی (جهان بینی و نیز ساختار شکلی) و هم از نظر اجزا (سکانس ها) دارای نظم (سازمندی) است و بنابراین از نگاه ارسطو شرط زیبایی را در خود دارد. فیلم برکت از دل طبیعت آغاز می شود؛ از میان فراگیرترین آیینهای آدمی (مانند نیایش) گذر می کند؛ به کند و کاو در زندگی مدرن می پردازد؛ به آیینهای پیوسته با مرگ میرسد (مانند سوزاندن مردگان) و در پایان، دوباره به دل طبیعت باز میگردد و در آغوش آسمان به پایان می رسد. از این رو فیلم برکت مسیری دایره سان را می پیماید، یعنی از یک جا آغاز میشود و در همان جا پایان می یابد. از آنجا که در زیبایی شناسی ارسطویی، دایره، منظم ترین (سامان یافته ترین) و زیباترین شکل ها است، پس میتوان نتیجه گرفت سازندگان برکت از دیدگاه فرمی در پی کامل ترین و هنرمندانه ترین شکل و ساختار بیان کلاسیک بوده اند. همانطور که گفته شد در هندسه ی اقلیدسی، دایره، بسامانترین شکل دانسته میشد زیرا فاصله ی همه ی نقطه ها بر روی محیط آن، تا کانون (مرکز) دایره با یکدیگر برابر است. به سخن دیگر شعاع های دایره با هم برابرند. همچنین باید افزود از دیدگاه جزئی (درآمیزی و دنبال گیری سکانس ها که سرانجام درونمایه ی فیلم را می سازد) در فیلم برکت، بسامانی و انضباط به چشم می خورد. این بسامانی در بخش طبیعی، ضمن هماهنگی عناصر طبیعت با یکدیگر و در بخش آیینی، در پرتو هماهنگی مناسک آیینی، نمایان شده است. جالب توجه آنکه کارگردان حتا در زندگی مدرن هم سامان یافتگی دیده و به تصویر کشیده است، با این هشدار که انضباط در زندگی مدرن عبارت از نظمی ماشینی است و کمتر جنبه ی هماهنگی و سازگاری دارد (برای نمونه: خیابانها و ایستگاه های مترو که پی در پی پُر و خالی میشود و یا جوجه کشی ماشینی که سامان یافته، ولی سرد و بی روح است).
همانگونه که گفته شد نظم (سازمندی) از نگاه ارسطو شرط زیبایی و هنر است، ولی خود زیبایی نیست. پس زیبایی و هنر چیست؟
اینجا باید یادآور شد که افلاتون، آموزگار ارسطو، زیبایی را همانندی به مُثـُل و هنر را صرفاً تقلید از طبیعت میدانست، بر این پایه افلاتون هنر را در جایگاه بلندی نمی دید؛ ولی دیدگاه شاگرد با استاد یکی نبود. ارسطو جهان مثال ها را قبول نداشت و آن را جهانی توهم زاده میدانست و بر این باور بود که حقایق و آرمانها در ضمن، در لا به لا و در میان ِ واقعیتهای این جهان وجود دارند. اگرچه ارسطو نیز مانند افلاتون هنر را تقلید از طبیعت میدانست، اما بر این باور بود که «هنرمند امور و اشیاء را چنان که باید باشند تقلید و تصویر میکند و نه چنان که به راستی هستند». (2)
از دید ارسطو «هنر میتواند بالاتر یا پایینتر از پله ی طبیعت قرار گیرد... او میخواهد نشان دهد که در نهایت هنر را باید نتیجه ی زندگی زمینی شناخت و عنصر "فراطبیعی" آن هم از نگرش فرجام شناسانه ی ما برمی خیزد. آرمان نیز در نهایت، زاده ی این نگرش است و آنچه ما بهتر یا بدتر از کردار خود ارزیابی می کنیم، ریشه در زندگی و اندیشههای ما دارد». (3)
ارسطو هنر را از مقوله ی ساختن دانسته و آن را نتیجه ی خرد انسان شمرده است. «یعنی آن را به برداشت عقلانی انسان از جهان و واقعیت مرتبط کرده، به همین دلیل نیز از نظر او باید تقلید هنری را در «بازآفرینی» و بازسازی بخردانه جای داد و نه در رونویسی و نسخه برداری مکانیکی. هنر، ساختن است... یعنی کنشی است عقلانی و فرجام شناسانه. شاید بتوان در یک کلام گفت هنر آفرینش عقلانی چیزی است بنا به هدفی. نکته ی مرکزی فرجام یا هدف را نباید از نظر دور کرد. اهمیتش در این است که هنر را به آینده، یا بهتر بگویم به تصوری از آینده که در سر ما وجود دارد، متصل میکند و کمالی ذهنی را بازمی آفریند... تفاوت بین [مورخ و شاعر [یعنی هنرمند]] در این است که یکی از آنگونه حوادث میگوید که درواقع روی داده و آن دیگر سخنش در باب حوادث و وقایعی است که ممکن هست روی بدهد. از این روست که شعر، فلسفیتر از تاریخ و هم مقامش بالاتر از آن است. زیرا شعر بیشتر حکایت از امر کلی میکند، در صورتی که تاریخ از امر جزئی حکایت دارد». (4)
با ژرف نگری در فیلم برکت، میتوان ردپای اندیشه و برداشت خردمندانه ی سازنده را از واقعیت اینجهانی به چشم دید. برکت از وضعیت بشری سخن می گوید. علیرغم نگاه کسانی که آن را در رده ی آثار دینی جای میدهند به نظر میرسد که فیلم چشم انداز گسترده تری را نشان می دهد، چرا که رویکردی اسطوره ای و آیینی دارد. آغاز فیلم، اسطوره و داستان آفرینش را به یاد می آورد. در این بخش، همه چیز آرام و آرامبخش و باشکوه است. هماهنگی و درنگ و سازگاری در زیر و بم یکایکِ صحنهها دیده می شود. حتا میمونی که تا گردن در آب فرو رفته است انگار که درباره ی رازهای آفرینش اندیشه می کند! شاید سازندگان فیلم میخواهند به ما بگویند که نخستین آیینهای بشری بدون میانجی و واسطه از طبیعت وام گرفته اند. همچنین نظم و انضباط از جهان طبیعت به رفتارهای آیینی راه یافته است. برابر با جهان بینی فیلم برکت، زندگی سنتی با همه ی ابتدایی بودن، یک دستاورد بزرگ برای انسانها داشته است: فرصت تأمل در جهان آفرینش؛ و این دستاورد، ارمغان کوچکی نیست. در زندگی مدرن، هرچند سازمندی و نظم باستان به گونه ای دیگر روان است، ولی شتابزدگی، فرصت تأمل را از میان میبرد و برای انسان راهی به جز بازگشت به دامان طبیعت نمی ماند. سویه های ناهنجار زندگی مدرن از جمله مصرف گرایی و سرمایه سالاری، زمین را به زباله دانی بزرگ تبدیل کرده و این گاهواره ی زندگانی را از انسان گرفته است. زباله دانی آلوده که برخی فرزندان ندار و نگونبخت زمین، آن را برای پیدا کردن پسمانده های بعضی فرزندان دارای آن شخم می زنند. شاید برای همین است که در بازگشت دوم به طبیعت، خانه ی انسان از دست او بیرون می آید و تنها جایی که برای درنگ و درخودنگری اش می ماند، آسمان پُر ستاره است! جنگل های انبوه ِ پر راز و رمز، دریاهای آبی و پُر خیزابه، دشتهای سبز ِ بی کران، چشمه های زلال ِ زندگی بخش و خلاصه زمین ِ مادر ِ گشاده دست، در آستانه ی مرگ و نابودی است و برای انسان حسرت زده، تنها شهاب های گریزان و دستنیافتنی باقی می ماند. آیا از نگاه فیلمساز کره ی زمین آنقدر آلوده شده که چارهای جز ترک کردن و وانهادن آن وجود ندارد؟!
بدین ترتیب روشن است که از نگاه فلسفه ی ارسطو فیلم برکت دارای ارزشهای زیبایی شناختی است زیرا نخست آن که «شرط زیبایی» یعنی سازمندی (نظم) را در خود دارد و دوم کوششی است خردمندانه و هدفدار در هشدار دادن به این که زادگاه و زیستگاه انسان، یعنی کره ی زمین، چه از نگاه معنوی و چه از دیدگاه مادی با خطر نابودی و ویرانی روبروست. از یک سو زندگی پرشتاب و ماشینی فرصت درنگ در هستی و رسیدن به تعالی معنوی را از انسان گرفته و از سوی دیگر آز و نیاز انسان در مصرف منابع طبیعی و همچنین شوخ چشمی آدمی برای چیرگی بر طبیعت و دستکاری آن به سود خود، سیاره ی زمین را تنگدست و آلوده کرده است. در این وضعیت خطرناک، فیلمساز خود را چون راهبی نشان می دهد که در میان جماعت غافل راه میرود و زنگ خطرش را به صدا درمی آورد.
1391
پانویس:
1ـ احمدی، بابک، حقیقت و زیبایی، نشرمرکز، چ پنجم، ص 64
2ـ همان، ص 66
3ـ پیشین، ص 66
4 ـ همان، ص 67