این شعر پای مرا به مطبوعات باز کرد. آن را در اردیبهشت ۱۳۷۳ و در هجده سالگی سرودم. سپس به نشانی مجله ی مُلوّن فرستادم که در شماره ی بعدی، بخشی از آن چاپ شد و از سوی جناب حسین هاشمی (لبوتنوری) به هفته نامه دعوت شدم. چهار، پنج بیت هم بعدها به شعر افزودم. نام سروده پول چایی است که به معنای رشوه یا به گفته ی امروزی ها زیرمیزی است. تنها چیزی که امروز برایم شگفت می نماید این است که در روزگار سروده شدن این شعر ، اسکناس هزار تومانی یا همان اسکناس سبز آنقدر ارزش داشت که می شد آن را رشوه داد، در حالیکه امروز اگر آن را به گدا بدهیم، سیر کتک می خوریم.
سر زدم بر اداره ای دیروز
بهر کارم که شغل فرهنگ است
پای خود چون گذاشتم دیدم
حاکم آنجا دروغ و نیرنگ است
هرچه گفتم کسی جواب نداد
گوش آنان تو گویی از سنگ است
یک نفر خواب و دیگری مدهوش
وان دگر در تدارک بنگ است
عاقبت یافتم تُرُشرویی
پشت میزی که جمله اش زنگ است
گفتمش ای عزیز کاری کن!
زین مصیبت رخم پُر آژنگ است
نامه ام دید و خشمگین و دژم
همچو ببری که در پی جنگ است
گفت این نامه شد که آوردی؟
لایقت یک چک و دو اردنگ است
این چرا کاغذش سبک وزن است؟
مُهر نامه چقدر کم رنگ است
هیکلت هم شبیه میمون است
دست و پایت به سان خرچنگ است
دخترِ خاله ات چرا چاق است؟
دایی ات بی سواد و الدنگ است
گفتم آخر چرا دهی فحشم؟
مگر اینجا مراجعه ننگ است؟
گفت آیا مگر نمی دانی
پسرم در بلاد افرنگ است؟
خرج سنگین زندگی بشکست
گرده ام را اگرچه از سنگ است
خوردن نان در این زمانه بسی
سخت تر ز کار شطرنگ است
چون بدیدم که راست می گوید
خاطرش از زمانه دلتنگ است
مُک بدادم بهای چایی را
اسکناسی که سبز و خوشرنگ است
از همانها که در شب تاریک
جلوه گر چون شهاب و شبرنگ است
ناگهان خنده رو و شادان شد
گفت آواز من خوش آهنگ است
گفتمش پس بخوان برایم زود
گر نوایت چو بربط و چنگ است
او بخواند از برای من شعری
که هنوزم به خاطر آونگ است
بود مفهوم شعرش این گونه
گوشم از این ترانه در زنگ است
هرکه در کار رشوه خواری نیست
تا قیامت کمیت او لنگ است
1373/2/19