باغبانی گفت با گلهای ناز نوپدید
تا که بشکفتید جان من به جانانم رسید
روزها فارغ نبودم لحظه ای از رنج تان
نیز شبها خواب راحت چشم بی تابم ندید
باغبانی پیشه ی سختی ست، سخت و نابکام
گاه خندانی از آن و گاه گریانی مدید
بامدادی آمدم تا بنگرم احوالتان
غنچه ای نشکفته دیدم در دلم خاری خلید
جای جا گلها شکوفان، غصه ی اما یکی
رخنه ای در حظ من شد، مستی شادی پرید
روز دیگر آن فروبسته شکوفا گشته بود
لیک از دیروزیان یک شاخه گل می پژمرید
چون حیات و مرگ در احوال گلها جاری است
شادی ام اندوهبار و بر غمم باشد نوید
"صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست" *
باغبان خونین جگر شد، دیگری چیزی شنید
۱۴۰۲/۱۱/۲۶
* مصراعی از حافظ
- ۰۲/۱۲/۱۶