وبلاگ مهرداد شمشیربندی

کک و مورچه ـ قصه ی عامیانه ی کرمانی

کک و مورچه  (قصه ی عامیانه ی کرمانی)

راوی: صغری خانم

مصاحبه: ریحانه بنی فاطمه

تنظیم: راحیل بنی فاطمه

ریحانه بنی فاطمه


به کوشش ِ مهرداد شمشیربندی


کک و مورچه

یه ککی بود، یه مورچه ای که با هم دوست بودن. یه روزی می خواستن نون بپزن مورچه به کک گفت تو برو تنورو داغ کن، منم خمیر می کنم. بعد که خمیرش تموم شد دید از کک خبری نیست. رفت سر تنور دید دوست جون جونیش کک افتاده تو تنور! همون جا نشست شروع کرد خاک ریختن تو سرش. کلاغ که از اونجا رد می شد مورچه رو دید. گفت: چرا مورچه خاک به سر؟ مورچه گفت: دوست جون جونیم کک افتاده تو تنور. کلاغ نشست رو درخت؛ پراش ریخت. درخت گفت: چرا کلاغ پُت ریز (1)، مورچه خاک به سر؟ کلاغ گفت: دوست جون جونیمون کک افتاد تو تنور. درخت از ناراحتی برگاش ریخت. آب که از اونجا رد می شد، گفت چرا درخت برگ ریز، کلاغ پُت ریز، مورچه خاک به سر؟ درخت گفت: دوست جون جونیمون کک افتاد تو تنور. آب گل آلود شد؛ رفت و رفت و رفت رسید به گندم زار. گندما گفتن چرا آب گل آلود، درخت برگ ریز، کلاغ پت ریز، مورچه خاک به سر؟ آب گفت: دوست جون جونیمون کک افتاد تو تنور! گندما سراته شدن (2). بابا که اومد آب بداره (3) دید گندما سراته شدن. گفت چرا گندم سراته؟ آب گل آلود؟ درخت برگ ریز؟ کلاغ پت ریز؟ مورچه خاک به سر؟ گفتن دوست جون جونیمون کک افتاد تو تنور! بابا از غصه بیل به پشتش چسبید. شد بیل به پشت. دختر که برای بابا ماست آورده بود گفت چرا بابا بیل به پشت؟ گندم سراته؟ آب گل آلود؟ درخت برگ ریز؟ کلاغ پت ریز؟ مورچه خاک به سر؟ گفتن دوست جون جونیمون کک افتاد تو تنور! ماستا ریختن تو صورت دختره، شد ماسالو (4). رفت خونه. مامان که داشت نون می پخت دخترو دید گفت؟ چرا دخترماسالو، بابا بیل به پشت، گندم سراته، آب گل آلود، درخت برگ ریز، کلاغ پُت ریز، مورچه خاک به سر؟ دختر گفت دوست جون جونیمون کک افتاد تو تنور. مادر تابه به سینه اش چسبید. پسر که از مدرسه اُمده بود، داشت مشقاشو می نوشت، گفت: چرا مادر جز جزو (5)، خواهر ماسالو، بابا بیل به پشت، گندم سراته، آب گل آلود، درخت برگ ریز،کلاغ پُت ریز، مورچه خاک به سر؟ گفتن دوست جون جونیمون کک افتاد تو تنور! پسر قلم خورد تو چشش، کور شد. خر که از اونجا رد می شد گفت چرا پسر چشم کورو، مادر جزجزو، دختر ماسالو، بابا بیل به پشت، گندم سراته، آب گل آلود، درخت برگ ریز، کلاغ پُت ریز، مورچه خاک به سر؟ گفتن دوست جون جونیمون کک افتاد تو تنور. خر دو تا اَلتیزو کند (6) گفت به عرّ من، به گوز من! به عرّ من، به گوز من!!



1: پُت ریز: پَر و بال ریخته، به معنای کرک ریخته و مو ریخته هم به کار می رود.

2: سراته شدن (serata): سر و ته شدن، واژگونه شدن

3: آب بداره: آبیاری کند

4: ماسالو: ماست آلود

5: جز جزو: جزغاله

6: اَلتیزو کندن (altizow kandan): جفتک زدن

بزرگداشت فردوسی در نیاوران


این گزارش را در اردیبهشت 1386 برای نشریه اینترنتی "ایران دیدار" نوشته ام.



بیست و پنجم اردیبهشت ماه، روز حکیم ابوالقاسم فردوسی نامیده شده است. به همین مناسبت دو آیین بزرگداشت از سوی علیرضا افشاری و علیرضا شجاع پور، سراینده ی شاهنامه پژوه، به ترتیب در کاخ نیاوران و فرهنگسرای نیاوران برگزار شد. هر دو بزرگداشت در بردارنده ی سخنرانی، نقالی و موسیقی بودند. زیبنده آن که در هر دو بزرگداشت، نقال هایی خردسال به شاهنامه خوانی پرداختند تا روشن شود مهرورزی به استاد توس، خُرد و کلان نمی شناسد.


بزرگداشت نخست که از 22 تا 25 اردیبهشت ماه 1386 خورشیدی و در کاخ نیاوران برگزار شد، سخنران های ارجمندی داشت، از جمله دکتر حسین وحیدی که درباره ی شاهنامه ی فردوسی سخنرانی کرد. دکتر وحیدی، سیمرغ را نماد مهر خدایی و نیز نماد ایزد وَرَهرام یا ایزد پیروزی دانست که درهم کوبنده ی دشمنان است. در بخش زایش رستم، سیمرغ از آسمان فرود می آید و به راهنمایی سیمرغ، رستم را از پهلوی مادر آبستنش بیرون می کشند. (در فرهنگ باختر زمین روان است که ژولیوس سزار را به شوند درشت اندام بودن از پهلوی مادر بیرون کشیدند. واژه ی "سزارین" هم در پیوند با چگونگی به جهان آمدن ژولیوس سزار است. اما بنابر فرهنگ ایران بهتر آن است که سزارین را "رستمانه " بگوییم).  در داستان زاده شدن رستم، سیمرغ، همای رحمت یا مهر خدایی است. همچنین در داستان به دنیا آمدن زال و دور افکندن وی به دست پدرش سام به جرم سپیدی مو، باز سیمرغ نماد مهرخدایی است، آنجا که می خوانیم:

خداوند مهری به سیمرغ داد

نکرد او به خوردن از آن بچه یاد


اما در جنگ رستم با اسفندیار، سیمرغ دیگر نماد مهر خدایی نیست بلکه در این داستان سیمرغ، ایزد ورهرام یا ایزد پیروزی است:

تهمتن گز اندر کمان راند زود

بر آن سان که سیمرغ فرموده بود


بزد راست بر چشم اسفندیار

جهان تیره شد پیش آن نامدار


در زبان اوستایی سیمرغ یعنی مرغ ستیغ کوه. از نمادهایی که در نقش و نگارهای ایرانی نمایانگر سیمرغ است می توان به " بته جقه " اشاره کرد. شکل بته جقه به قلب انسان شباهت دارد. همچنین بر تاج پادشاهان ایران تصویر بته جقه دیده می شده است. حافظ می فرماید:


همای زلف شاهین شهپرت را

دل شاهان عالم زیر پر باد


در بخش دیگری از این سخنرانی به رابطه ی میان اندیشه و تن (روان تنی) پرداخته شد. هنگامی که سام بیمار شد، بر آن شد به دنبال فرزند گمشده اش کس بفرستد تا او را بیاورد. انجام این کار باعث بهبود بیماری او شد و به گفته ی فردوسی:


تو را تندرستی از آن شد کنون

که بر نیکویی رای تو شد فزون

بدین معنا که وقتی اندیشه ات درباره ی فرزندت نیکو شد، تن تو نیز بهبود یافت. در جای دیگر پی آمد این که رستم و سهراب یکدیگر را نشناختند به فاجعه یعنی کشته شدن پسر (سهراب) به دست پدر (رستم) انجامید. در همین داستان درخواست های پیاپی سهراب از رستم بر این که جنگجوی دیگری را به میدان بفرستد، گواه وجود نیروهای فراحسی در دل انسان است. به گفته ی دکتر وحیدی: "در عصر دیکتاتوری انفورماتیک پیام فردوسی آن است که ای ایرانی اگر خودت را نشناسی سرنوشت سهراب در انتظار توست!"

سخنران دیگر مراسم دکتر قدمعلی سرامی بود . دکتر سرامی چهار ویژگی را که باعث جاودانگی هنرمند می شود چنین برشمرد: الف) سود بردن از استوره های مردم ب) آشنایی با زبان مردم ج) بیان پهلوانی از دل داستان های عاشقانه و د) ذوق ممتاز که موجب سرایش چامه های دل انگیز و برانگیزنده می شود. او شاهنامه ی فردوسی را "حماسه ی زندگی" و سروده های مولوی را "حماسه ی عرفانی" نامید. همچنین از شاهنامه دوستان خواست با این کتاب خردمندانه برخورد کنند و نه از روی احساس؛ چرا که مهر و محبت از راه عقل و خرد روشنایی می گیرد.


در بزرگداشت دوم که در فرهنگسرای نیاوران و از روز 24 تا 26 اردیبهشت 1386 برگزار شد، افزون بر شعرخوانی و نقالی گروه موسیقی هم آوا بر اساس داستان های شاهنامه در سه شب به برگزاری برنامه پرداخت. در بخش سخنرانی دکتر امیرحسین ماحوزی از زبان یونگ و فروید گفت که استوره ها دریچه های ناخودآگاه ضمیر ملت ها هستند. آینه هایی هستند که ما می توانیم خود را در آن ها ببینیم و نیز رویاها، بخش پنهان ضمیر و مهم ترین بخش وجود ما هستند. او در پی افزود: استوره حقیقت ما است و رستم، تک تک ماییم. هفت خوان رستم از دیدگاهی، همسفر درونی پهلوان است. سپس دکتر ماحوزی به بررسی هفت خوان رستم و همسنجی آن با هفت نمود نورانی اهورا مزدا (امشاسپندان) پرداخت و گفت هرکدام از هفت امشاسپند یک مظهر دارند و یک دیو که در برابر هریک ایستاده است. هفت امشاسپند از مهین تا کهین و از بالا به پایین اینچنین اند: سپنتا مینو ( sepanta maynu) ـ بهمن ـ اردیبهشت ـ شهریور ـ سپندار مز ( sepandar maz ) ـ خرداد ـ امرداد . همان طور که گفته شد هرکدام از این تجلی ها یا نمودها یک مظهر دارند. مظهر سپنتا مینو، انسان کامل است. مظهر بهمن: انسان معمولی، مظهر اردیبهشت: آتش، مظهر شهریور: فلز، مظهر سپندارمز: ایزد بانوی نگهبان زمین، مظهر خرداد: آب و مظهر امرداد: گیاه است. حال می پردازیم به دیوها یا نیروهای ِ ضد و ویرانگری که در برابر هرکدام از این تجلی ها و مظهر ها ایستاده اند. دیوهای این هفت گامه (مرحله) بدین قرارند: انگره مینو (angera maynu) ـ دیو ـ تاریکی ـ بزم ـ جانوران ترسناک و زیانبار زیرزمینی مثلاً اژدها ـ تشنگی و سرانجام بیشه ای ترسناک. رستم در خوان اول و دوم و سوم که مظهر های آنها مادینه هستند، پذیرنده است و کنش پذیر رفتار می کند. در خوان اول یعنی آسان ترین خوان که با امرداد اینهمانی دارد، رستم در بیشه ای ترسناک با شیر روبرو می شود. در این خوان رستم کاری نمی کند و رخش (اسب رستم)، شیر را از پای در می آورد. در خوان دوم که با خرداد اینهمان است در بیابان تشنگی به سراغ رستم می آید. این بار نیز رستم پذیرنده است و میشی راه چشمه ی آب را به او نشان می دهد. در خوان سوم (سپندار مز) رستم با اژدها که نماینده ی خشکسالی و موجب زندانی کردن آب ها است رویارو می شود. در این خوان هم رخش، رستم را از خواب بیدار می کند و در جنگی رستم و رخش، اژدها را می کشند. اما از خوان چهارم به بعد که مظهرها نر می شوند، رستم هم کنشگر و آفند پیشه می شود. در خوان چهارم که با شهریور و دیوش یعنی بزم، اینهمان است، رستم نام خدای مهر را بر زبان می آورد و چهره ی راستین زن جادوگر را آشکار می کند و او را می کشد. در خوان بعدی بر اولاد پیروز می شود و از تاریکی می گذرد. در خوان ششم که با بهمن یکی گرفته داده شده، ارژنگ دیو را از پا در می آورد و در خوان هفتم (سپنتا مینو) با دیو سپید می جنگد. در این خوان زال (پدر رستم) به یاری او می آید. رستم دیو سپید را می کشد و به مقام " پدر " می رسد.

در خوان هفتم هردو رزمنده یعنی رستم و دیو سفید، سپید مو هستند. سپیدی موی آنها نشان کهنسال بودنشان و نشان کهن بودن نبرد میان نیکی و بدی است.