دکتر مجید اکبری
دکتر مجید اکبری به ما فلسفه ی علم و منطق جدید درس می داد. دلبسته ی اندیشمندانی چون فرگه و راسل بود، با اینهمه، رو به نگاه های دیگر بسته نبود. دلش می خواست از آنها سر در بیاورد. شاید برای همین بود کمی که گذشت حتا تدریس افلاتون را پذیرفت. جوان و خوشخو بود، با چشمانی شاد و امیدوار. اول ها سبیل داشت. بعدها سبیلش را زد. پرسش ها را با خوشرویی و شکیبایی پاسخ می داد؛ هرکجا که می پرسیدی، حتا وسط خیابان. در یاریِ دانشجویانش، خود را محدود به فلسفه و منطق نمی کرد. اگر می توانست، برایشان خانه هم پیدا می کرد. دوستدارانش، پسرها به ویژه، توی خودشان او را مجید - اکبری می نامیدند. اینجور نامیدن از دور مودبانه نمی نمود، اما به تهش که می رسیدی از مودبانه بالاتر بود. بحث های فلسفی را بسیار دوست داشت. در نشست های دانشگاهی، شرکت می کرد و به برگزاری آنها یاری می رساند. از آن استادهایی نبود که با سرافرازی درجا می زنند. هر سال که می گذشت پیشرفتش را می دیدی؛ در درس دادن؛ در بحث کردن؛ در بازتر دیدن.
*
شوربختانه سالها بعد، در سالهای پختگی و باروری، بیماری دکتر اکبری را بر چکاد زندگانی پیدا کرد. نخست صدایش ضعیف شد، آنچنان ضعیف که از نزدیک هم به سختی شنیده می شد. با اینهمه، کلاس هایش را رها نکرد. من در آن روزها، با او درس نداشتم، ولی از پشتِ در ِ کلاس صدای خسته اش را می شنیدم. و او در آن تنگنا، چقدر می کوشید تا سخنش را بی کم و کاست به دانشجویان بفهماند. اندک اندک، بیماری پیش رفت و او از رفتار بازماند. پزشکان می گفتند بیماری اش چیزی از گونه ی بیماری استیون هاوکینگ است. در بیماری هم، به گروهی که دوستشان داشت پیوسته بود.
استادان گروه فلسفه دکتر اکبری را به ریاست دانشگاه رساندند تا هم از کلاس رفتن آسوده اش کنند، هم از خانه نشینی جدایش. نیک اندیشی و نیکوکاریِ به جایی که هماورد سرنوشت نبود.
سرانجام دکتر مجید اکبری خانه نشین شد و در روزی که منطقش را دوستداران او نمی خواستند و هنوز پنجاه سال نداشت چشم از جهان فرو بست. یادش گرامی باد!
(این عکس به وسیله ی دانشجویان و استادانی که در ماه های پایانی زندگانی دکتر اکبری، به دیدارش رفته بودند گرفته شده است. در آن میرا قائمی (نفر دوم از چپ)، دکتر شهلا اسلامی (پنجم از چپ) و دکتر صمدی (پشت سر او) دیده می شوند. همچنین جستار میرا قائمی در سوگ دکتر مجید اکبری، خواندنی است).